55.

3.3K 467 131
                                    

کشش (اشتیاق) | Crave

55

از دید سوکجین

من محکم پشت اون میز نچندان راحت نشستم و نامجون با نگرانی توی اون اتاق آزمایش کوچیک این ور و اون ور قدم میزد.

از بیمارستان ها متنفرم. واقعا متنفرم. مخصوصا وقتی که برای خودم باید اونجا باشم. اینکه بخوام با دوست پسرم بیام تا ازش حمایت کنم این مشکلی نیست اما الان... از ثانیه به ثانیه ی اینکه اینجا نشستم متنفرم.

نگاهی به پاهای لختم انداختم. لباس بیمارستان لعنتی تا نیمه های رون هام می اومد، گفتم:" لطفا بشین. داری باعث میشی عصبی بشم."

وقتی بالاخره بعد از این ده دقیقه ی ساکت حرف زدم، اون فورا خودش رو به نزدیک ترین صندلی رسوند و نشست اما پاهاش دست از لرزیدن و جهیدن بر نمی داشتن.

دوباره تلاش کردم:" جونی."

اون نگاهش رو بالا آورد و نگاه دردناکش به من افتاد:" نباید اینقدر طول بکشه؟ پس چرا آماده اش نمی کنن؟ این بده... وای لعنت، از خودم متنفرم! احتمالا همه چیز رو، زندگیت رو خراب کردم!"

از این فوران ناگهانیش از جام بلند شدم و فورا خودم رو بهش رسوندم تا روی پاش بشینم، صورتش رو توی دست هام گرفتم و بوسیدمش. سعی کردم آرومش کنم:" نه، بیبی. من خوبم. احتمالا فقط سرشون شلوغه. میدونی که. اینقدر نترس. لـ-لطفا. من خوبم." بهش اطمینان دادم.

اون دستاش رو دورم محکم تر کرد، بوسه­مون رو پر از احساس نیاز عمیق تر کرد. طوری من رو می بوسید که انگار آخرین بوسه­مونه. من بهش اجازه دادم، توی دست هاش به سمتش چرخیدم تا پام رو دو طرف بدنش بذارم، دست هام بین موهاش کشیده شدن.

گفتم:" مشکلی نیست. تو فقط داری سر هیچی به خودت یک عالمه استرس میدی که اصلا هم برات خوب نیست."

به تایید سر تکون داد، به نظر می اومد که داره به نصیحتم عمل میکنه.

" مـ-متاسفم. دارم این رو برای تو هم سخت تر میکنم." به عقب تکیه داد، برای آروم کردنم، دست هاش رو روی رون هام کشید:" تو واقعا خوشگلی، این رو که میدونی؟" بعد یک لبخند زد که برای تمام روز این اولین بار بود.

سرخ شدم، گفتم:" نخیر؛ به نظر گاهی هم زشت میام."

گفت:" هرگز. هیچ وقت امکان نداره که روزی برسه که تو زشت به نظر بیای. برای من هرگز." با انگشتش به آرومی به لب پایینیم زد. قلبم از حرکت و لبخند چال دارش، گرم شد.

اما در همون ثانیه، با باز شدن در، متوقف شد. دکتر در حالی که بهمون لبخند میزد وارد شد، گفت:" بابت تاخیر متاسفم."

من که خجالت کشیده بودم، از روی دوست پسرم بلند شدم، و دوباره برگشتم سر میزی که باید می نشستم، منتظر چیزی شدم که برای گفتن داشت.

Crave | Per TranslationWhere stories live. Discover now