59.

2.9K 481 93
                                    

کشش (اشتیاق) | Crave

59

از دید جونگ کوک

هرگز توی زندگیم اینقدر گیج نبودم، تلفنم رو با مارک قطع کردم. بم بم هنوزم از حرف زدن با من خودداری میکنه و من واقعا درک نمی کنم چرا اینقدر از دست من عصبانیه؟ گیج شدم. اون تمام این مدت می دونسته که من چه احساسی به هوسوک و تهیونگ دارم.

شاید اینکه خودش مستقیم باهاش رو به رو شده نظرش رو تغییر داده؟ اما هنوزم؛ اون به هر حال مارک رو داره. مارک دوست پسر رسمیشه. و من درک نمی کنم که مشکل کجای کاره؟ مارک عصبانی نیست. اون دلش برام تنگ شده و حتی هر روز بهم زنگ می زنه و باهام صحبت میکنه. اگر بم بم بخواد اینجور رفتار رو ادامه بده صادقانه دارم به این فکر میکنم که اصلا خونه بمونم. که این منصفانه نیست.

تهیونگ اومد پشت سرم، گفت:" خسته نیستی بیبی؟ دیر وقته." و دست هاش رو دور کمرم حلقه کرد.

بهش و شکم بزرگش که روی پشتم کشیده می شد لبخند زدم و گفتم:" داشتم می اومدم." این چند هفته ای که خونه بودم، پیش اونها می خوابیدم. اونها هم تمام مدت سعی می کردن برای مدتی که من پیششون نبودم جبران کنن اما فکر می کنم دارن یکم زیادی تلاش می کنن.

شروع کرد:" بسیار خب، پس من میرم یکم خوراکی درست کنم. چیزی میخوای؟" پرسید، شروع به قدم زدن کرد.

گفتم:" نه ممنون. میرم توی تخت."

تایید کرد، رفت پایین پله ها منم برگشتم به اتاق خواب مون که هوسوک نشسته بود و داشت بازی های ویدیویی می کرد. حس نوستالژی خوبی بهم دست داد و زدم زیر خنده. اون در حالی که سرگرم شده بود بهم نگاه کرد، گفت:" چیز خنده داری دیدی، کوکی؟"

گفتم:" آره، تو." بعد خودم رو روی پاهاش نشوندم و در حالی که کنترل بازی رو از دستش می گرفتم، نیشخند زدم. اون کمی غرید اما وقتی من شروع به بازی کردم، خودش رو مشغول بوسیدن گردنم کرد.

گفتم:" نکن! می بازما!"

در حالی که ادا م رو درمی آورد، گفت:" اتفاقا خیلی خوبم میشه؛ دزد!" و پهلوهام رو قلقلک داد. با تمام وجودم نیشخند زدم اما باز هم تونستم مرحله رو ببرم. با نیشخند نگاهش کردم و کنترل بازی رو بهش پس دادم و بعد روش خم شدم که باعث شد هر دوتامون بی افتیم روی تخت. دلم برای این قضیه تنگ شده بود. دلم براشون خیلی خیلی تنگ شده بود.

نمیتونم بگم اینکه از اینجا رفتم اشتباه بود اما مسلما یک سری چیزها رو برام واضح کرد. مثل اینکه چی رو میخوام...یا اینکه میخوام با کی باشم. من میخوام هوسوک و تهیوگ مال من باشن. بیشتر از اینکه فقط مراقب هام باشن. دلم یک چیز عمیق تر میخواد.

هوسوک در حالی که دوباره می نشست پرسید:" همه چیز مرتبه؟ به نظر می اومد که یک لحظه توی فکر غرق شدی و یک جای دیگه ای بودی؟"

Crave | Per TranslationWhere stories live. Discover now