سلام میا هستم، 🐱 بچه ها... تو مقدمه ی این داستان ذکر شده که داستان "امپرگ" هستش. Mprg یا Male Pregnacy که طبق تحقیقات علمی هم انجام شده و ممکنه اما چیز روزمه ای نیست که بی جراحی و ... اتفاق بیفته... این هم فقط یه داستانه. برای من به شخصه تفاوتی نداره. اگر خط داستانی یه ماجرا خوب باشه (مثل این داستان) میخونمش... و اگر نه، طرفدارش نیستم که دنبالش برم. من این داستان رو به خاطر نامجین عمیقی که داره و فضای لیتلیش انتخاب کردم. چون هر نویسنده ای نمیتونه یه فضای لیتلی درست رو توصیف کنه.
حالا کاری که شما می تونید بکنید چیه؟
⛓داستان رو به چشم یه داستان فانتزی دنبال کنید.
⛓داستان رو دنبال کنید و بخش هایی که به این موضوع پرداخته رو رد کنید.
⛓داستان رو رها کنید.
⛓در مورد موضوع تحقیق کنید.
⛓از کسانی که میخونن بخوایید وقتی تموم شد براتون تعریف کنن؟
حقیقتا کامنت هاتون برای من بامزه بودن و از همه ی کسانی که میخونن تشکر میکنم. حرف آخر هم اینکه، سعی کنید از هر داستانی چیزی یادبگیرید و اگر دوستش ندارید رها کردن رو انتخاب کنید نه حرف هایی که شاید خیلی انگیزه بخش نباشن.
کشش (اشتیاق) | Crave
44
از دید کوکی
الان حدود یک ماهه که از خونه دورم و اگر بخوام صادق باشم عالیه. دوست های خوبی مثل بم بم و یکی دیگه به اسم مارک پیدا کردم. ما هم خونه اییم و حتی کلاس هامون هم باهم برداشتیم. بعضی مواقع یه حی هایی بهم دست میده که انگار اون دوتا باهمن و من بین شون اضافم اما اونا همیشه من رو هم توی جمعشون راه میدند.
" کوک-آ! بیا باهامون (Fallout) بازی کن! داریم می بازیم!"
بم بم همونطور که سعی داشت برای حریف آنلاینش کُری بخونه گفت درحالی که مارک فقط می خندید و پاپکورن بیشتری میخورد.
پوزخند زنان، تایپ کردن پیام هفتگیم برای جین، جیمین و ته رو تموم کردم و پایین نشستم تا بازی کنم. زیاد نگذشت که تیم مون جلو افتاد و شد تیم جلودار. مارک خندید درحالیکه بم بم شکایت می کرد:" چجوری انقدر لعنتی توی این بازی خوبی! من افتضاحم!"
با غرور نیشخند زدم:" بالاخره هرکس یه مهارت هایی داره."
وقتی کاراکتر بازیش کشته شد اون گِله کرد:" لعنت بهش! من که ولش کردم. بیاین بریم غذا بگیریم. دارم می میرم."
چشم هام رو چرخوندم، آخرین راند رو تموم کردم و بیرون اومدم. زیر لب گفتم:" بازنده!" که باعث شد روی شونم بزنه.
نغ نغ کنان گفت:" هرچی! بالاخره توی یه چیزی شکستت میدم...یه روزی..."
وقتی اعتماد بنفس رو توی صداش نشتیدم لبخند بزرگی زدم:" هرچی داری رو کن، بیبی!"
YOU ARE READING
Crave | Per Translation
Fanfictionکشش (اشتیاق) | Crave مقدمه: جیمین، جونگ کوک و جین سه تا برادرن که هر سه هم تصادفا لیتل هستن. نامجون، هوسوک، تهیونگ و یونگی دوست های صمیمی و هم اتاقی اند که اتفاقا به خونه ی روبه روی همون اتاقی که این سه لیتل زندگی می کنن نقل مکان کردن و هیچ چ...