44.

3.7K 581 105
                                    

سلام میا هستم، 🐱 بچه ها... تو مقدمه ی این داستان ذکر شده که داستان "امپرگ" هستش. Mprg یا Male Pregnacy که طبق تحقیقات علمی هم انجام شده و ممکنه اما چیز روزمه ای نیست که بی جراحی و ... اتفاق بیفته... این هم فقط یه داستانه. برای من به شخصه تفاوتی نداره. اگر خط داستانی یه ماجرا خوب باشه (مثل این داستان) میخونمش... و اگر نه، طرفدارش نیستم که دنبالش برم. من این داستان رو به خاطر نامجین عمیقی که داره و فضای لیتلیش انتخاب کردم. چون هر نویسنده ای نمیتونه یه فضای لیتلی درست رو توصیف کنه.

حالا کاری که شما می تونید بکنید چیه؟

⛓داستان رو به چشم یه داستان فانتزی دنبال کنید.

⛓داستان رو دنبال کنید و بخش هایی که به این موضوع پرداخته رو رد کنید.

⛓داستان رو رها کنید.

⛓در مورد موضوع تحقیق کنید.

⛓از کسانی که میخونن بخوایید وقتی تموم شد براتون تعریف کنن؟

حقیقتا کامنت هاتون برای من بامزه بودن و از همه ی کسانی که میخونن تشکر میکنم. حرف آخر هم اینکه، سعی کنید از هر داستانی چیزی یادبگیرید و اگر دوستش ندارید رها کردن رو انتخاب کنید نه حرف هایی که شاید خیلی انگیزه بخش نباشن.

کشش (اشتیاق) | Crave

44

از دید کوکی

الان حدود یک ماهه که از خونه دورم و اگر بخوام صادق باشم عالیه. دوست های خوبی مثل بم بم و یکی دیگه به اسم مارک پیدا کردم. ما هم خونه اییم و حتی کلاس هامون هم باهم برداشتیم. بعضی مواقع یه حی هایی بهم دست میده که انگار اون دوتا باهمن و من بین شون اضافم اما اونا همیشه من رو هم توی جمعشون راه میدند.

" کوک-آ! بیا باهامون (Fallout) بازی کن! داریم می بازیم!"

بم بم همونطور که سعی داشت برای حریف آنلاینش کُری بخونه گفت درحالی که مارک فقط می خندید و پاپکورن بیشتری میخورد.

پوزخند زنان، تایپ کردن پیام هفتگیم برای جین، جیمین و ته رو تموم کردم و پایین نشستم تا بازی کنم. زیاد نگذشت که تیم مون جلو افتاد و شد تیم جلودار. مارک خندید درحالیکه بم بم شکایت می کرد:" چجوری انقدر لعنتی توی این بازی خوبی! من افتضاحم!"

با غرور نیشخند زدم:" بالاخره هرکس یه مهارت هایی داره."

وقتی کاراکتر بازیش کشته شد اون گِله کرد:" لعنت بهش! من که ولش کردم. بیاین بریم غذا بگیریم. دارم می میرم."

چشم هام رو چرخوندم، آخرین راند رو تموم کردم و بیرون اومدم. زیر لب گفتم:" بازنده!" که باعث شد روی شونم بزنه.

نغ نغ کنان گفت:" هرچی! بالاخره توی یه چیزی شکستت میدم...یه روزی..."

وقتی اعتماد بنفس رو توی صداش نشتیدم لبخند بزرگی زدم:" هرچی داری رو کن، بیبی!"

Crave | Per TranslationWhere stories live. Discover now