کشش (اشتیاق) | Crave
41
از دید جونگ کوک
فکر میکنم خداحافظی با خانوادم سخت ترین کاری باشه که تاحالا کردم. با کلی اشک_ از هر دوطرف_ وسایلم رو برداشتم و بالاخره خونه رو ترک کردم.
اون ها رو. کشوری که دوستش دارم رو. یه شروع جدید.
دارم سکته میکنم. من جوونم و هیچ ایده ایی ندارم که چه چیزی در انتظارمه. فقط باید مدام به خودم یادآوری کنم که همه چیز درست میشه و این کار درستیه که دارم انجامش میدم_ نه فقط برای ته و هوبی، برای خودم هم همینطور. من احتیاج دارم که خودم کاری رو شروع کنم. به خاطر ترس جین از مسخره شدن مون هیچوقت سعی نکردم دوستی پیدا کنم.
جیمین تنها هم صحبتم از بعد از مرگ بابا و مامان بود. من واقعا بچه بودم و خیلی ازش یادم نیست اما اون اتفاقات جین رو نابود کرد.
میدونم من هم بخشی از دلیلی بودم که جین مجبور شد از رویاهاش دست بکشه. انصراف از دبیرستان زندگیش رو خراب کرد. اون نمی تونست هیچ کاری انجام بده. حداقل کاری که میتونم برای جبران فداکاریش بکنم اینه که چیزی از خودم بسازم که اون هیچوقت نتونست.
نمیتونم علاقم رو به نامجونی که اون خوشحالی رو دوباره به زندگیش آورد رو توصیف کنم. به خاطر اینکه بهش شغل و زندگی و عشق داد.
جین از ترس پس زده شدنه خودش و ما هیچوقت خودش رو برای قرار گذاشتن آماده نکرده بود. همیشه فداکار بودن واقعا وجودش رو خسته کرده بود. واقعا امیدوارم یه روزی ازدواج کنن و امیدوارم بتونم اونجا حضور داشته باشم. تنها چیزی که قراره ازش متنفر بشم، اینه که قراره تمام اتفاقاتیه که توی خونه میوفته رو از دست بدم.
واقعا میخواستم ببینم اوضاع بین جیمین و یونگی به کجا میرسه. جیمین داره خیلی کله شقی میکنه و به یونگی شانس دومی نمیده، که با درنظر گرفتن اینکه داره بچه ی اون رو حمل میکنه واقعا احمقانست.
داخل هواپیما پا گذاشتم. وقتی فهمیدم صندلیم کنار کسی هم سن خودمه نفس راحتی کشیدم. با کم رویی روی صندلیم نشستم و اونهم بهم نگاه کرد و لبخند زد:" هی، من بم بم هستم. تو هم توی برنامه ی دانش آموزی هستی؟"
لبخند زدم:" آ-آره. من جونگ کوکم، خوشبختم."
اون دستش رو دور شونم انداخت و شادی فریاد زد:" اووه، ایکاش کلاسامون یکی باشن! قراره خیلییی خوش بگذره. بیا دوستای خیلی خوبی بشیم!"
از هیجان یهوییش سرخ شدم. خب من تو زندگیم آدمی که انقدر راحت با بقیه گرم بگیره ندیدم و خوشحالم که الان میتونم آدمای جدیدی رو ببینم. فکر کنم من بیشتر درونگرا باشم، اما به هرحال لبخند زدم و گفتم:" آ-آره. بیا دوست های خوبی بشیم."
YOU ARE READING
Crave | Per Translation
Fanfictionکشش (اشتیاق) | Crave مقدمه: جیمین، جونگ کوک و جین سه تا برادرن که هر سه هم تصادفا لیتل هستن. نامجون، هوسوک، تهیونگ و یونگی دوست های صمیمی و هم اتاقی اند که اتفاقا به خونه ی روبه روی همون اتاقی که این سه لیتل زندگی می کنن نقل مکان کردن و هیچ چ...