آماده به جنگ به شرکت بازگشت. حال که جیمین را به مدرسه برگردانده بود باید برای محافظت از او هم که شده در شرکت می ماند. با بستن در پشت سرش نفس راحتی کشید. هر چند در این دفتر احساس خفگی می کرد. کیفش را گذاشت و برای گزارش دادن به دیدن رییسش رفت. بعد از بیرون آمدن از دفتر رییسش پوزخندی زد و زیر لب گفت: «صبر کنید و ببینید از همین دفتر چه طور این شرکت رو نابود می کنم» به دفتر خودش برگشت و با سونگ یون تماس گرفت. سونگ یون بلافاصله پرسید: «چی شد؟ چه طور بود؟»- یک کم ساکت تر از چیزیه که فکر می کردم
- جیمین چی؟
- برگشت مدرسه
- خوبه
- اطلاعات جدیدی نداری؟
- اوه چرا! کیم هیون جو می خواد یکی از شرکت های زیر دستشو بخره- خوب؟
- ظاهرا یک معاملاتی پشت پرده انجام شده
- چه معاملاتی؟
- هنوز نفهمیدم.
- باشه همین قدر هم کافیه. ممنونم
همان لحظه گوشی در دستش زنگ خورد. با دیدن اسم چوی هه یونگ جواب داد: «بله؟»
- چوی هه یونگ هستم
- بفرمایید
- می تونید صحبت کنید؟
- بله. بفرمایید
- می خواستم یک سری اطلاعات بهتون بدم
- درباره چی؟
- وضعیت مالی شرکت، جلسه سهامدارها و چند تا مطلب دیگه
- بفرمایید
- پای تلفن نمی تونم. لطفا بیایید پشت بوم شرکت
- باشهقطع کرد و از دفترش خارج شد. رو به منشی اش گفت: «دارم میرم بیرون. اگه کسی تماس گرفت بهم خبر بده» هه یونگ منتظرش بود. همان طور که قدم به قدم به او نزدیک می شد متوجه پوشه ای که در دستش بود شد. بی مقدمه پرسید: «همینه؟» هه یونگ ناخودآگاه لبخندی زد و پوشه را به دستش داد: «همیشه این قدر عجولید؟»
جوابش را از رفتار سه یون که بی توجه به او مشغول بررسی محتوای پوشه بود گرفت. سه یون کاغذها را بیرون کشید و نگاهی به آنها کرد. چیزهایی را که لازم می دانست پرسید. مدارک را سر جایش برگرداند و پس از تشکر به سمت آسانسور رفت. هه یونگ پرسید: «برای جلسه می خواید چی کار کنید؟» سه یون پوشه را بالا آورد و رو به او گفت: «نگران نباش تکلیفمو خوب انجام میدم»
***روز جلسه فرا رسید. سه یون وکالت نامه سهام را از هه یونگ گرفت و پشت در مکث کرد. مضطرب بود. اما با دیدن وکالت نامه صاف ایستاد، در را باز کرد و وارد جلسه شد. هه یونگ سه یون را تحسین می کرد. نمی دانست این همه جرات را از کجا آورده است. او حتی جرات نداشت بعد از اتفاقی که برای جیمین افتاد با او تماس بگیرد. سر و صداها را می شنید. مضطرب به در چشم دوخته بود. اما جواب خونسرد سه یون جو را دوباره آرام می کرد. این اتفاق چند بار تکرار شد و بعد جلسه رسما از سر گرفته شد. سه یون با مدارکی که از او گرفته بود تصمیمات کیم هیون جو را زیر سوال می برد. جالب بود که او می دانست هر مدرک را کجا به کار ببرد تا بیشترین تاثیر را داشته باشد. معلوم بود که او هم تحقیقات خودش را انجام داده است. لحظه ای که در باز شد و کیم هیون جو خارج شد خستگی از چهره اش می بارید. هه یونگ ناخودآگاه لبخندی زد.
YOU ARE READING
Mirage
Fanfictionخلاصه: پارک جیمین وارث یکی از بزرگ ترین شرکت های کره جنوبی با زندانی شدن پدرش، مجبور به جنگ با مادر خوانده ش برای حفظ شرکت میشه. با این حال گذشته همیشه برای شکارش آماده ست و درگیریش با ته هیونگ، باعث صدمه دیدن مغزش و فراموشی و حتی عوض شدن شخصیتش میش...