پایان ساعت کاری سهیون را با سیل کارهای ناتمام دیگری بر جای گذاشت. همان طور که پشت میزش نشسته بود و انتظار تاکسی را میکشید، نگاهش پیامهای جیمین را دنبال میکرد که بی وقفه به گوشیاش سرازیر شده بودند: «حالت خوبه؟»
«کی برمیگردی خونه؟»
«تا کی شرکتی؟»
«کاش جواب بدی...»
لبهایش روی هم چفت شد. جیمین حتی ذرهای با دلخوری صحبت نمیکرد؛ گرچه او لایقش بود. فرار چند روزهاش از او و هر کس دیگری که احتمال میداد موضوع جونگوون را وسط بکشد، هر چند او را سزاوار سرزنش بر جای میگذاشت، اما او قصد تغییر هیچ چیز را در رفتارش نداشت. نگاهش روی پیام بعدی رفت: «اگه نمیخوای صحبت کنی هم مشکلی نیست... فقط میخوام بدونی کنارت هستم»
لبخند بی جانی به سبکی پر لحظهای روی لبهایش نشست و به همان سرعت محو شد. پیام بعدی را خواند: «هنوز همین جام. اگه لازم باشه آمادهی شنیدن»
واضح بود که جیمین میداند سهیون پیامهایش را دیده است. با این حال شکایت نکردنش از جواب نگرفتن عجیب به نظر میرسید. ساده بود که پلکهایش را روی هم بگذارد و پسرک را کنار خودش ببیند؛ چه باید میگفت؟
بلافاصله چشمانش را باز کرد؛ دلش نمیخواست چیزی بگوید. به قدری از تمام حرفهای نگفتهاش سنگین بود که نمیخواست این سیلبند را باز کند. شاید اگر مهر لبهایش شکسته میشد، نمیتوانست سکوت کند؛ با این حال بیش از این بی خبر گذاشتنش از وضعیتش را درست نمیدانست. این بود که گرچه با بی میلی، شمارهاش را گرفت و منتظر ماند. هنوز دو بوق بیشتر نخورده بود که صدای جیمین را از آن طرف خط شنید. بعد از تنها کلمهای که دو طرف خط رد و بدل شد، سهیون بی انرژی زمزمه کرد: «اوپا گفت اومده بودی دم در خونه. مشکلی پیش اومده؟»
- میخواستم صحبت کنیم
- کجایی؟
سوالش بی منظور و بی فکر بر زبانش جاری شد. با این حال به خودش اطمینان داد که میتواند مسیر گفت و گو را کنترل و هدایت کند. جیمین پاسخ داد: «خونه»
- خونه؟
- ویلا
کمی متعجب تماس را به پایان رساند. نمیدانست چه اتفاقی افتاده بود که جیمین به خانهای بازگشته بود که از لحظهی ورود نامادریاش از آن فراری بود. گرچه تصمیم گرفت تا رسیدن به ویلا، گرفتن جوابش را به تعویق بیندازد.
***
تقهای روی در اجازهی ورود سهیون به اتاق را صادر کرد. چرخیدن دستگیره و باز شدن در منظرهی جدیدی را به نمایش گذاشت که شگفتزدهاش میکرد. به خاطر نداشت در تمام مدتی که وکیل جیمین بود، پا به این اتاق گذاشته باشد. اتاقی که شبیه اتاق یک پسر شرور نبود، اتاق یک پسر بازیگوش شاید، اما شرور؟ به هیچ وجه!
ESTÁS LEYENDO
Mirage
Fanficخلاصه: پارک جیمین وارث یکی از بزرگ ترین شرکت های کره جنوبی با زندانی شدن پدرش، مجبور به جنگ با مادر خوانده ش برای حفظ شرکت میشه. با این حال گذشته همیشه برای شکارش آماده ست و درگیریش با ته هیونگ، باعث صدمه دیدن مغزش و فراموشی و حتی عوض شدن شخصیتش میش...