یعنی ته هیونگ هم در این ماجرا درگیر بود؟ اما چرا؟ سه یون دوباره سکوت کرد و جیمین را با فکرهایش تنها گذاشت. فکرهایی که باعث شد قطره اشک دیگری از گوشه چشم های جیمین پایین بیفتد که البته باز هم از نظر سه یون پنهان باقی ماند.
همان لحظه در با تقه ای باز شد و هوسوک وارد اتاق شد. کبودی صورتش در نظر اول جلب توجه می کرد. سه یون ناخودآگاه گفت: «تو هم قاطی درگیری شده بودی؟» هوسوک خندید و گفت: «خوردم زمین»سه یون با نگاهی مشکوک به او خیره شد. با خود فکر کرد چرا بچه ها فکر می کردند این دروغ های احمقانه بزرگ ترها را گول می زند؟ هوسوک به سمت جیمین رفت و کنارش نشست: «چه طوری؟» جیمین تنها نگاهش می کرد. جوابی از دهانش خارج نشد. هوسوک لبخندی زد و گفت: «یادم رفته بود! من جونگ هوسوکم. سال بالاییت! خیلی هم با هم صمیمی بودیم!» جیمین باز هم ساکت بود. سه یون گفت: «من میرم یک چیزی بخرم. راحت حرف هاتون رو بزنید»
خروج سه یون از اتاق هم فایده ای نداشت. جیمین حرفی برای زدن نداشت و گرچه هوسوک برای صحبت کردن آمده بود اما با وجود یک هم صحبت ساکت مثل جیمین نتوانست حرف زیادی بزند. سه یون با سونگ یون به اتاق برگشت. سونگ یون با دیدن جیمین همان قدری که سه یون فکر می کرد شوکه شد. اما او در کنترل حالات چهره اش از سه یون بهتر بود. با نیشخندی جلو آمد و گفت: «چه طوری پهلوون پنبه! شنیدم حسابی گرد و خاک کردی!» هوسوک با خنده گفت: «ظاهرا که خاک شده»
سونگ یون خندید و رو به سه یون گفت: «از این دوستش خوشم میاد! پایه ست» دلقک بازی های سونگ یون کم کم حال جیمین را سر جایش آورد. ساعتی بعد هوسوک نگاهی به ساعتش کرد و گفت: «من باید برم. دوباره میام» و همزمان نگاهی به سه یون کرد. سه یون منظورش را از نگاهش خواند. به بهانه بدرقه هوسوک از اتاق خارج شد. با بسته شدن در پشت سرشان گفت: «حالش تغییری نکرده؟» سه یون سرش را به علامت منفی تکان داد.
- به نظرم حالش خیلی خراب بود
- زیاد هم خوب نیست. یک هفته ای باید استراحت کنه
- توی بیمارستان؟
- نه می برمش خونه. زیاد با بیمارستان راحت نیست
- چند باری به اتاقش سر زدم. اونجا نبود- باید تحت نظر باشه! نمی تونستم تنها بذارمش
انگار هوسوک می خواست چیزی بگوید و نمی توانست. سه یون که انگار باز هم منظورش را از نگاهش خوانده بود گفت: «آدرس رو برات می فرستم! بد نیست وقتی من کار دارم یکی پیشش باشه» هوسوک تشکر کرد و دور شد. بی آن که سه یون بداند تنها یکی از چیزهایی را که می خواسته بگوید فهمیده است و نتوانسته است درباره درگیری ته هیونگ با سو جونگ کی به خاطر جیمین حرفی بزند.***
سه یون نگاهی به آن دو کرد. جیمین کاملا خواب بود و سونگ یون هم روی تخت کناری خوابیده بود. حرف های سونگ یون فکرش را مشغول کرده بود. پرونده های دادستانی اش را که پس از فهمیدن حقیقت از همکارش گرفته بود باز کرد. دنبال اولین پرونده هایش گشت. دوباره پرونده را خواند.
YOU ARE READING
Mirage
Fanfictionخلاصه: پارک جیمین وارث یکی از بزرگ ترین شرکت های کره جنوبی با زندانی شدن پدرش، مجبور به جنگ با مادر خوانده ش برای حفظ شرکت میشه. با این حال گذشته همیشه برای شکارش آماده ست و درگیریش با ته هیونگ، باعث صدمه دیدن مغزش و فراموشی و حتی عوض شدن شخصیتش میش...