Chapter 47

172 49 9
                                    

- می‌تونم بیام خونه؟ دیگه نمی‌تونم لباس قرض بگیرم، باید وسایلم رو با خودم ببرم

- انگار همه چیز برای اکیپتون داره جدی میشه

جیمین سرش را به علامت مثبت تکان داد و گفت: «حتی جونگ‌کوک هم برگشته»

سه‌یون لبخندی زد و با تکان سر جواب مثبت داد. گرچه پیش از روشن کردن ماشین انگار چیزی به خاطر آورده باشد، به سمت جیمین برگشت و گفت: «با جین هم تماس بگیر که خودش رو برسونه به خونه‌ی ما»

جیمین متعجب پرسید: «جین هیونگ؟ برای چی؟»

- یه سورپرایز براش دارم. بگو هر چی زودتر خودشو برسونه

جیمین شانه‌ای بالا انداخت و خواسته‌ی سه‌یون را به انجام رساند. در عوض سه‌یون سوییچ را چرخاند و با روشن کردن ماشین آماده‌ی حرکت بود که صدای گوشی‌اش توجهش را جلب کرد. گوشی را از کیفش بیرون آورد و با دیدن نام «عمو جه‌هیون» فورا جواب داد. دلش گواه اتفاقی ناگوار را می‌داد. به همین دلیل به محض وصل شدن تماس بی هیچ کلمه‌ی دیگری پرسید: «چی شده؟»

تماس چند لحظه طول کشید و پس از آن سه‌یون تنها آهی کشید و با تشکر کوتاهی تماس را قطع کرد. بی حوصله گوشی را روی داشبورد انداخت و حرکت کرد. با این حال صدای جیمین او را از افکارش بیرون کشید: «چی شده؟»

- جه‌جون اعتراف کرد

جیمین سکوت چند لحظه‌ای پس از این جمله را شکست: «به این زودی؟ اصلا چرا؟ نقشه‌ی جدیدشونه؟»

سه‌یون آهی کشید و جواب داد: «نمی‌دونم...» و حقیقتا نمی‌دانست. طبق چیزی که جه‌هیون به او گفته بود، جه‌جون به همه چیز، از قتل پدرش تا کمک به هولیگان در فرار از قانون و این اواخر در تهدید و گرفتن قراردادهای جدید برای شرکت پارک اعتراف کرده بود و تنها بخش آخر اعترافاتش کافی بود تا سردردی بی پایان را برای سه‌یون به ارمغان بیاورد و حال این مساله‌ی بزرگ هم به سردردهایش اضافه شده بود: چرا اعتراف کرده بود؟

مسیر نه چندان طولانی تا خانه با همین افکار سپری شد. هیچ کدام پاسخی برای این شرایط نداشتند و هر کدام تنها در سکوت به دلایل این رفتار فکر می‌کردند. در این بین افکار سه‌یون شاید شلوغ‌تر از جیمین بود، چون باید برنامه‌ای برای درست کردن تمام خراب‌کاری‌های کیم هیون‌جو در شرکت پیاده می‌کرد.

رسیدن به خانه هر دو را از افکارشان بیرون کشید. جین هنوز نرسیده بود و سه‌یون این فرصت را داشت تا مقدمه‌چینی‌های جیمین برای خداحافظی از سوجون و مادرش را بشنود. کمی بعد سه‌یون در همان حال در اتاق مادرش دوباره مشغول مکالمه با جه‌هیون شده بود و از صحبت‌هایش یادداشت برمی‌داشت. از آنچه جه‌جون به آنها اعتراف کرده بود، می‌پرسید تا بلکه بداند کیم هیون‌جو تا کجا در شرکت ریشه دوانده بود. ظاهرا اعترافات جه‌جون کامل بود و همین بیشتر متعجبش می‌کرد. جه‌جون در آن لحظاتی که به ملاقاتش رفته بود، حتی ذره‌ای پشیمانی از خود نشان نداده بود و این با اعترافات کاملش در تضاد بود. با پایان صحبت‌های جه‌هیون پشت به در اتاق ایستاد و با صدایی آرام پرسید: «چرا اعتراف کرد؟»

MirageWhere stories live. Discover now