VMin special

412 62 3
                                    



روز جشن ازدواج رییس پارک

صدای خنده هایشان در هم آمیخته بود. گرچه اگر صدای بوق های متوالی خودروهای اطرافشان اجازه شنیدن آن خنده ها را به یکدیگر می داد. ته هیونگ هر از چند گاهی به سمت عقب برمی گشت و با خنده گزارش می داد که هه یونگ بیچاره به اندازه حداقل 10 ماشین در ترافیک عقب مانده و سر مست از این که چه قدر راحت با موتور می شد از بین ماشین ها گذشت، فریاد پیروزی سر می داد: «جیمین! خیلی کیف میده، چرا نمیذارن موتور سوار بشیم؟ خیلی هم می چسبه»

جیمین که شیشه کلاهش را بالا داده بود و نسیم خنک را روی صورتش احساس می کرد جواب داد: «چرا؟ چون اگه بخوریم زمین هیچی ازمون نمی مونه. تو دیوونه ای کیم ته هیونگ!» ته هیونگ به جلو خم شد و در حالی که سرش را از روی شانه جیمین جلو آورده بود تا صورتش را ببیند، حلقه دست هایش به دور کمر جیمین را محکم تر کرد و در حالی که آویزان شانه چپ جیمین شده بود، گفت: «برای همینه که دوستم داری مگه نه؟»

جیمین با دیدن چشمان پر از شیطنت ته هیونگ نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد. با شانه فشاری به ته هیونگ داد تا از او جدا شود: «درست بشین، الان تعادل موتور از دست میره جفتمون با مخ می خوریم زمین!» ته هیونگ یک دستش را آزاد کرد و با سلام نظامی گفت: «بله، قربان»

گرچه همان لحظه با صدای بوق هایی که از پشت سرش می آمد، متوجه باز شدن راه و روان شدن ترافیک شد. با هر دو دست فشاری به پهلوهای جیمین آورد و گفت: «بدو تا دستش بهمون نرسیده» جیمین نگاهی در آینه به عقب کرد و با دیدن این که فاصله چندانی بینشان باقی نمانده به سرعتش افزود. همان لحظه موتوری از آنها سبقت گرفت و چند متر جلوتر توقف کرد. کلاه کاسکتش بالا رفت و منتظر به آنها چشم دوخت. هر دو متوجه منظورش می شدند. کل کل سرعت بود. جیمین از ته هیونگ پرسید: «هستی؟» ته هیونگ خنده ای کرد و گفت: «پرسیدن داره؟ تا خود جهنم هم هستم»

جیمین نمی دانست چه اسمی به حسی که آن روز تجربه کردند بدهد. شبیه مسابقه های اتومبیل رانی غیر قانونی با تعقیب پلیس بود. با شنیدن صدای ته هیونگ که قهقهه ای زد و گفت: «انگار داریم NFS most wanted بازی می کنیم» متوجه شد که فکر ته هیونگ هم به همان سمت رفته و خنده ای به این تشبیه عجیب ته هیونگ کرد. گرچه چندان هم بیراه نمی گفت.

موتور سوار ناشناس سر پیچ بعدی جدا شد و در حالی که فریاد می زد: «خیلی حال داد!» دور شد و مسابقه غیر رسمیشان، بی آن که برنده ای داشته باشد به پایان رسید. ته هیونگ با خلاص شدن از شر آن مزاحم نگاهش به سمت مزاحم شماره 2 برگشت و با دیدن ماشین هه یونگ گفت: «زود باش، داره می رسه» چیزی نگذشت که به ایستگاه قطار رسیدند. جیمین موتورش را گوشه پارکینگ رها کرد، دست ته هیونگ را کشید و به سمت سکوی مورد نظرشان دوید. ته هیونگ که جیمین او را به زور دنبال خود می کشید با نگاهی که نمی توانست آن را از موتور بگیرد گفت: «موتورت چی؟ سوییچش رو هم که روش گذاشتی»

جیمین خنده ای به این احساسات سرریز شده ته هیونگ نسبت به موتورش کرد و گفت: «تو فقط راه بیا، موتورو طعمه کردم که دست از سرم برداره. می دونه اگه من برم نهایتا فردا برمی گردم، اما اگه موتورو ببرن آسمونو به زمین می دوزم و تموم دوندگی های چند روزه برای پیدا کردنش می افته گردن خودش» و در حالی که بار دیگر شیطنت آمیز می خندید گفت: «همین الانش هم می تونم قیافه شو تصور کنم که انتخاب سختی بین دویدن دنبال من و برگردوندن موتورم پیش رو داره!»

ته هیونگ خنده ای کرد و این بار در حالی که با سرعت همراه جیمین می دوید، کوله اش را روی دوشش صاف کرد و جواب داد: «دوست منی دیگه! مخت باید لااقل اندازه یک ارزن کار کنه!» جیمین در حالی که اخم هایش را در هم کشیده بود این بار به جای دست ته هیونگ، کوله اش را از روی دوشش کشید و به سمت قطار سمت مخالف دوید. ته هیونگ متعجب پرسید: «چی کار می کنی؟»

چند لحظه بعد که دید جیمین بدون کوله اش از قطار خارج شده، متوجه منظورش شد و با نهایت سرعت به سمت قطار که درهایش در حال بسته شدن بودند دوید. به زحمت و در حالی که کم مانده بود لای درهای قطار پرس شود کوله اش را بیرون کشید و فریاد کشید: «پارک جیمین، می کشمت!» جیمین لبخند زنان عقب عقب به سمت قطارشان حرکت کرد و گفت: «بهتره کشتن منو به بعد موکول کنی! چون قطار داره میره و اگه نمی خوای به زور ببرمت به جشن تجدید فراش پدرم بهتره عجله کنی!»

کنار ته هیونگ نشسته بود و نمی توانست جلوی خنده اش به چهره در هم ته هیونگ را بگیرد. از همان لحظه که سوار شده بودند اخم های ته هیونگ گره ناگشودنی خورده بود که با وجود شوخی های جیمین باز نمی شد. نمی دانست؛ انگار ته هیونگ هم درست به اندازه او از این تجدید فراش متنفر بود و گرچه شوخی کرده بود، ته هیونگ انگار حاضر به بخشیدنش نبود. با آرنج به پهلوی ته هیونگ زد و گفت: «بداخلاق نباش دیگه، داریم میریم سفر»

ته هیونگ با لحنی کاملا جدی گفت: «یک موقع هایی احساس می کنم تو رابطه مون، من گازم و تو ترمز. من دنبال هیجان و دیوونه بازی ام و تویی که به موقع جلومو می گیری. اما وقتی تو ترمز می بری واقعا نمی دونم باید چی کار کنم!»

MirageWhere stories live. Discover now