Chapter 40

184 54 4
                                    

خسته و در حالی که احساس می‌کرد تمام بار دنیا روی شانه‌هایش بود، وارد خانه شد. دمپایی‌هایش را به پا کرد و از راهرو قدم به سالن گذاشت. دلش تنها یک دوش آب گرم و چند ساعت خواب عمیق و آرام می‌خواست، گرچه مطمئن نبود با تمام چیزهایی که شنیده بود، این امکان‌پذیر باشد. با این حال در جواب آن خوش‌آمد‌گویی‌های گرم نتوانست از لبخند زدن دریغ کند، به خصوص با وجود تمام اعترافات دیروز.

- دیر کردی، نمایش پیشبند صورتی توری رو از دست دادی

لبخندش با تکرار شوخی امروزش توسط جیمین عمیق‌تر شد. در حالی که بدن خسته‌اش را روی مبل رها می‌کرد، جواب داد: «آره! فکر کنم صحنه‌ی دیدنی‌ای بوده. حیف از دستش دادم»

جوابی از جیمین که مشغول گوشی‌اش شده بود، نگرفت. توجهش را به مادرش داد که از او می‌پرسید کجا بود و تنها بر زبان آورد: «دیدن سونگ‌هو اوپا»

با این حال جیمین به مادرش اجازه نداد تا بیشتر در این موضوع پرس و جو کند؛ به محض پیدا کردن چیزی از جا پرید و گفت: «اما من به موقع رسیدم و ازش فیلم گرفتم!»

همین جمله همزمان با پریدن سوجون از روی مبل و دنبال کردن جیمین شد که برای حفظ فیلم ارزشمندش دور خانه می‌دوید. با این حال دویدنش بی هدف نبود و تمام داد و فریادهای سوجون مانع جیمین نشد که گوشی را به دست سه‌یون نرساند و سه‌یون به محض رسیدن گوشی به دستش پا به فرار گذاشت. با همان نگاه سرسری می‌توانست چهره‌ای را که کل روز تصور کرده بود، ببیند.

با علم به این که سوجون در حضور مادرش هیچ حرکت شدیدی برای گرفتن گوشی نمی‌کند، پشت مادرش پناه گرفت و بی‌توجه به شلوغ کاری‌های سوجون مشغول تماشای آن ویدئو شد. خنده‌هایش به سوجون می‌فهماند که این راند را باخته است و چاره‌ای برایش باقی نمانده بود تا با شانه‌های آویزان سر جایش برگردد و بی صدا و تنها با اشاره مشغول خط و نشان کشیدن برای آن دو و به خصوص سه‌یون شود. با این حال مادرش اجازه نداد تا زیاد در آن حالت بماند. با صدای بلند اعلام کرد: «خواهرتو اذیت نکن. بیا کمکم کن»

سه‌یون دقیقا نمی‌دانست مادرش برای چه به کمک سوجون نیاز داشت، با این حال حدس می‌زد برای جا به جا کردن چیز سنگینی باشد و از این بابت از مادرش ممنون بود. درست بود که نهایت تلاشش را برای حفظ ظاهر می‌کرد، اما کوچک‌ترین انرژی برای ادامه دادن این بحث نداشت. چیزی به روی هم آمدن پلک‌هایش و چرت کوتاه لذت بخشی نمانده بود که صدای آرام جیمین را شنید: «دیرتر از من اومدی»

به زحمت صاف سر جایش نشست و با کشیدن دستش روی چشمانش سعی کرد آن سوزش ناشی از خواب آلودگی را کمتر کند و همزمان با بیرون دادن نفسش زمزمه کرد: «حق با توئه انتظار نداشتم این قدر طولانی شه»

- چی؟

- صحبت‌هام با پدر و مادر جین

- پیداشون کردی؟

MirageWhere stories live. Discover now