جلیقه

11 5 0
                                    

یهو دیدم لباسم تو خونه سیاه غرقه به لیلی گفتم الان میام و دویدم سمته دستشویی

وای خدا الان چیکار کنممم جلیقه لیم رو که از روی هودی پوشیده بودم در اوردم هودی رو هم در اوردم
آییی خب الان من چیکار کننننمم اه تنها فکری که به ذهنم رسید این بود که فقط جلیقه رو بپوشم امتحان کردم هوهوو وای خدا چرا تا الان امتحانش نکرده بودمم آااااا این که دکمه هاش بسته نمیشه که ...وایسا ببینم این که کلا دکمه نداره
واییی خب الان من چاره دیگه ای ندارم که مجبورم همینطوری بگردم یه نفس عمیق کشیدم هودیم رو گرفتم دستم و همینطوری با جلیغه هه اومدم بیرون داشتم از خجالت میمردم رفتم سمته سالن ۱۱ رفتم از پله ها بالا رسیدم به ردیفمون از بین مردم رد شدم و دیدم لیلی هنوز خیره
به فیلم نشسته اونجا رفتم سمتش
نگاهم نکرد
نشستم ۲۰ دقیقه گذشت فیلم تموم شد چراغ هارو روشن کردن لیلی بلند شد منم بلند شدم وایسادم یهو دیدم لیلی زل زده به من با قیافه پوکر همینطوری داشتم سرخ تر و سرخ تر میشدم کم کم داشتم به گوجه تبدیل میشدم
لیلی هنوز زل زده بود به من دولا شدم تو گوشش براش قضیه الماس رو توضیح دادم خندید خندش خیلی کیوت بود داشت دیوونم میکرد

لیلی:آلن
:جانم
:مطمعن باشم که اینکارو برای جلب توجه نکردیی؟
:اااااهااهالهه آوره بابا

TamedDonde viven las historias. Descúbrelo ahora