بارون

4 2 0
                                    


روی زانو هام جلوش ایستادم
دستمو اوردم جلو
-افتخارشو میدین بانوی من
لی لی سرخ شده بود
به دستم نگاه کرد
لی لی :حتمی
دستمو گرفت
بلند شدم
کمرشو گرفتم
سرشو انداخته بود پایین
کمرشو به طرف خودم کشیدم
با اون انگشتای اون یکی دستمو توی انگتاش گره زدم
شروع به رقصیدن کردیم
همو سرشو انداخته بود پایین
چونشو گرفتم
سرشو اوردم بالا
و توی چشاش زل زدم
-خانم محترم تاحالا کسی بهتون نگفته بود که چه نگاه های منجزر کننده ای دارید پس لطفا ازم نگریدشون
سرخ شد
توی چشاش بد جوری نگاه میکردم
همش به خاطر الماسه
رقصو تموم کردیم
موهاشو زدم کنار
-نظرت راجبه بستنی چیه
لی لی :امم بستنی دوست دارم
-منو چی؟
شوکه شد
-بیخیال شوخی کردم
یعنی چی
یعنی دوسم نداشت
مسابقه هارو شرکت کردیم
چیز میز خوردیم
لی لی یه عروسکه شبیه گربه هم برد
یهو بارون گرفت
*آب و هوا گزارش میدهد ... باران پیشبینی نشده ولی انگار تا فردا ادامه داره*
خداروشکر زیر یه سایه بودیم
لی لی داد زد :از خیس شدن متنفرممممممممم
احتمالا خیس میشدیم اگه بر میگشتیم
-همینجا بمون
رفتم یه اتاق اجاره کرردم پولم به اندازه ی دوتا نبود
یه چترم گرفتم
من که خیس شدم برای همین لباس خوابم‌گرفتم
چترو دادم لی لی
لی لی :مرسی
لی لی :
یعنی چی
اتفاقات امشب
مثله رویاهایی بود که میبافتم
گند زدی دختر
اون بهت ابراز علاقه کرد ولی تو چی
رفتیم سمته اتاق
من چشامو گرفتم تا آلن لباساشو عوض کنه
از لای چشام کمرشو دید زدم
عجب کمری داشت
چقدر...
لی لی
بس کن
نوبت من بود
اون بر گشت
زیپم گیر کرد
لنت به شانسی که دارم 😐
آلن متوجه شد
آلن:عام بزار کمکت کنم
لبخنده شیطانیم ظاهر شد
-ممنونم
آلن زیپمو کشید پایین
و با انگشتای گرمش لمس میکرد
آلن رفت کنار
چش شد
لباسامو عوض کردم
شت یه تخت
اشکالی نداره که ...
چی‌میگم
مگه دوست پسرم ....

TamedWhere stories live. Discover now