گربه ردی

11 2 0
                                    

آلن:
باورم نمی شد که بهش اعتراف کرده بودم
آلنه مغرور نیست و نابود شده بود و بجاش آلنه عاشق اومده بود ○●○●
من چم بود؟؟؟

داشتم چه غلطی میکردم
آه الماسه لعنتی چی میخوای از جونه من

ساعت ۶ صبح بود چشامو باز کردم مثله اینکه دیشب بعد از تماشای بارون دوباره خوابیده بودیم
لی لی تو بغلم بود و کیوتِ کیوت خوابیده بود 
لعنتی چرا انقدر کیوتی اخه بلیز تنم نبود یادم نیست کی درش اورده بودم به قفسه سینم نگاه کردم
الماس رفته بود تو

بالاخره یه نفس راحت کشیدم
با انگشت شستم صورت لیلی رو نوازش کردم
وای خدا چقدر نرم و صافه صورتش داشتم دیوونه میشدم
~~~~~~~
مگه الماس نرفته بود تو
                          خب پس چرا من هنوز اینطوری ام
لیلی:
داشت صورتم رو لمس میکرد نمیخواستم بفهمه بیدارم چون ممکن بود

متوقف بشه و من اینو نمیخواستم داشتن از این حس لذت میبردم
وقتی که انقدر خوشحال بودم لبخند نزدن و بقلش نکردن کار سختی بود ولی اگه می فهمید که بیدارم دیگه نوازشم نمیکرد...

یهو دیدم یه چیزی داره پامو لمس میکنه
آلن بود
وای که چقدر بهم احساس آرامش میداد
شاید تنها کسی بود که دلم میخواست این کارو بکنه
یکم صورتم رو جا به جا کردم از روی بدنش ...

وای نه گربه ردی داره شروع میشه

آلن:
لیلی تکون تکون خورد
یهو چشاشو باز کرد
زل زد بهم
لپش رو میمالید به سینم

اومد بالا تر پاش رو نالید به گردنم
رفت عقب مثل گربه ها نشست رو تخت
یهو گوش و دم در آورد دستاس شبیه پنجه های گربه شد چشماش درشت تر شد

همینطوری متعجب زل زده بودم بهش

میو!
ها چی یا خدا لیلیییی چیشددد چرا گربه شدیییی!!!
میو!
دستمو بردم سمتش سرش رو ناز کردم
خودش رو برعکس مثل گربه ها انداخت رو تخت دستاشو برده بود بالا تکون تکون میداد
میو!
دوباره صاف نشست
اومد سمتم
میو!
زل زده بود به من و اصلا پلک نمی زد
سرمو کج کردم دونم سرش رو کج کرد زل زدم تو چشماش که زل زده بود تو چشمام
میووو!!
پرید روم
میوو!مییو!میوو!
خندم گرفت لپش رو مالید به لپم
میو!
اومد جلو تر دماغشو مالید به دماغم یه لبخند گشاد نشست رو لبم ...

یهو لیلی گربه ای تبدیل شد به یه گربه کامل
کوچولو شد افتاد رو پام بلندش کردم اوردمش بالا بغلش کردم و از تخت اومدم بیرون +_+

TamedWhere stories live. Discover now