رن

5 0 0
                                    

این بدن لعنتی خیلی ضیعف بود انرژیم توش جا نمی شد...
این بدن برای یه انسان بود و قدرت های من توش جا نمی شد...
ولی چاره دیگه ای ندارم
من باید لیلی رو پیدا کنم ....
توی دنیای آسمانی ظاهر شدم همه چیز آروم بود انگار اتفاقی نیافتاده بود...
یکی اومد سمتم: هی بچه اینجا چیکار میکنی؟

:من من اااا چیزه من برای دور اموزشی اومدم من یه حوری ام ... .

:اوه یادم رفته بود ...بچه گروهت رفتن جلو تر بدو تا جا نموندیییی!!!

:ااا راست میگی، ،، ،دویدم جلو الکی که فکر کنه منم جزو اونا بودم...پشت سر اونا راه افتادم که یهو اونو دیدم...لیلی رو... صحنه حالت اسلو موشن شده بود ...باهاش چشم تو چشم شدم ...یه برق خاصی توی چشماش بود ...
دوباره داشت دلمو میبرد، ،،لعنتی..
یهو یکی زد تو سرم و کُله لحظه رو به فنا داد
گفت:
هوی بچه چی رو داری نگاه میکنی؟؟؟

نگاهش کردم موهاش قرمز بود چشماش هم همینطور قدش بلند بود یکم از من بلند تر حتی خیلی خوشتیپ بود نگاه کردم تو چشماش و گفتم هیچی

لیلی نامرئی بود ...اونا نمیدیدنش فقط من میدیدم
هنوز داشتم دنبالشون میرفتم همه جور موجودی توشون بود
شیطان فرشته بلو بلاد وایت بلاد دارک بلاد گرین بلاد آلفا تیپ زد و....
۱۰۰ نفری بودن سر دستشون یه خانم کوتوله ولی خیلی زیبا و جذاب بود.
همون پسر قرمزیه زد پشتم و گفت اسمت چیه کله آبی؟
قیافمو پوکر کردم و گفتم اسم من،؟اسمم آلنه اسم تو چیه کله قرمزی و با یه پوزخند سرم رو برگردوندم
شوکه شده بود فکر کنم تا حالا کسی جرعت نکرده بو  اینطوری باهاش حرف بزنه @_@

نویسنده:هار هار هارررررررررررررر     رر ر
نویسنده:yeah I'm a bad boy😎
نویسنده :خب بسه دیگه ادامه-_-

قرمزی:هوهوعع ازت خوشم اومد آرون
وایساد برگشت سمتم دستش رو آورد جلو
رن هستم از آشنایی باهات خوشبختم آرون
منم دستمو بردم جلو و باهاش دست دادم و گفتم آلن
رن خنده ناجوری کرد و منم از خندش خندم گرفت...

:من وقت ندارم کل روز رو با چند تا نوجوان سر و کله بزنم پس گمشین بیاین تو سف لطفا شما دو تا پسرای کودنه کله رنگی -_-
دویدیم رفتیمتو صف و ادامه دادم به تظاهر کردن که من یه حوری ام که اومده دوره اموزشی.

کسی به حوری ها شک نمیکنه
^_^





TamedWhere stories live. Discover now