مُرد

2 2 0
                                    

لیلی:
افتاده بودم رو زمین و آلن تو بغلم بود داشتم دعا میکردم که آلن زنده بمونه و از گریه چیزی نمیدیدم ...
:لیلی...
آلن اینو با صدای گرفته و به زور گفت
لیلی:جانممم...؛؛با گریه؛؛
:لیلی...من ...من عاشقتم...بیشتر از هر چیزی تو دن...
چشماشو بست.. و از تو بغلم اومد بیرون بدنش توی هوا معلق شد و رفت بالا و بالا تر ......و یهو نابود شد و الماسش افتاد پایین افتاد جلوم برش داشتم سفت فشارش دادم با بلند ترین صدایی که میتونستم فریاد زدم:
آااااااالللللللننننننننن....
رفتم خونه...تو خونه داکو و میساکه منتظرم بودن
درو باز کردم خوشحال بودم که هنوز اونارو دارم ...
تا رفتم تو اونارو دیدم رفتم بغله داکو سفت فشارش دادم...گریه ام خیلی شدید بود ...
میساکه هم از پشت اومد جفتمون رو بغل کرد وقتی که بغل تموم شد از پیراهن داکو داشت آب میچکید ...
اشکه من بود
حالم خیلی افتضاح بود
من اونو تازه پیدا کرده بودم...
و الان دوباره از دست دادمش...
آلن مرده بود...
همه چی تموم شده بود...
به الماسه خورد شده نگاه کردم...
تلفن آلن پیشم بود برداشتمش و زنگ زدم به چارلی

چارلی:الو؟پشمک؟
:چارلی...
:شما؟وایسا ببینم آلن کجاس...
:الان وقت حرف زدن نیست لطفا بیا به این ادرسی که بهت میگم...
:اااا باشه...
:چارلی من لیلی ام ،بیا به اون خونه بغل کتابخونه اصلیه شهر اینجا خونه منه بعد بیا طبقه ۳ پلاک ۱۱
چارلی لطفا سریع خودتو برسون ...

قطع کردم، گریه ام گرفت دوباره...
میساکه اومد سمتم گفت برادرش بود؟
گفتم آره ...
رفتم تو اتاقم خودم رو پرت کردم رو تخت بالشتمو بغل کردم ...آلن...کاش اینجا بودی...دلم برات تنگ میشه...فرشته ی من...دلم برات تنگ میشه...
دینگ دینگگگ
از اتاق اومدم بیرون رفتم سمت در
میساکه و داکو نشسته بودن کناره هم
چا اومد تو ...
تو چشماش زل زدم...

آلن خوبه؟اون کجاس؟حالش خوبه؟چیزیش شده؟اتفاقی افتاده؟آلن چیزیش شده؟اینجا چه خبره؟...

چارلی:

یه نگاه به اون دو تا پرنده های عاشق رو مبل انداختم که داشتن فینن فین میکردن یه نگاه به به قیافه داغون و پژمرده لیلی و چشمای پُرشِ و هودی و کفش مشکیش حتی دستبند هم تو دستش نبود...

لیلی دستم رو گرفت یه چیزی گذاشت تو مشتم و ولش کرد...
کشتم رو باز کردم...
بدنم یخ کرد افتاد با زانو رو زمین...
آلن ، آلن مرده بود...

TamedWhere stories live. Discover now