پانزده

3 1 0
                                    

آلن:(سینمو فشار دادم)
(دیگه الماسو حس نکردم)

***فلش به بوعدی که آلن واقعی توش زندانی***

شیکازاکی:هاهاها تو می فکر کردی
من میدونستم دوسته صمیمیت وی میتونه جای تورو با روحتو پیدا کنه
ولی از اونجایی که روحت تغییر کرده
من تمامه روحه قبلیتو که خوبو زیبا و خالص بود رو کشیدم بیرون و دادم دسته اون تو یه جسمه خاکی و مسنوعی
ولی افسوس که خوده واقعیت و افسردد و روحه تغییر کردد اینجایین
هاهاهاهاهااااااا
آلن:(دیگه هیشکی منو پیدا نمیکنه ،قراره همینجا بمیرم، من هیچی از گذشتم یادم نمیاد، فکرشم نمیکردم که سر نوشتم مثله کانکی بشه، ولی من دقیقا جای اونم
با این تفاوت که
من گذشته ای خیلی زیبا تر و اینده ای خیلی سخت و زشت تر از کانکی دارم)
لیلی:(اون خاطرات،اون قیافه، اون صدا، اون بدنه زیبا،چرا یادم نمیاد کی بود، من دوباره اونو میخام)(خیلی ضعیف و زشت شدم)(لاغر و رنگ پریده و کبود)(ضعیف و بیمار)
آلن و لیلی:اون کسی که من بخاطرش به این روز افتادم
حتما حالش از من بهتره
داکو و میکاسه:(بیدار میشن)
(میکاسه میره یه چی بیاره بخورن)
داکو:میکاسه... تو هنوز در تغییر خاطرات ماهر نیستی و به دورو وریات با این کار به جای کمک اسیب میزنی
خواهش میکنم دیگه اینکارو با کسی نکن
چون ممکنه بقیرو و خودتو به کشتن بدی
میکاسه:چشم
قول میدم
که دیگهانجام ندم تا ماهر نشدم
داکو:(میره و بقلش میکنه)
گریه نکن میکاسه اشکال نداره
میکاسه:(سرشو بالا میگیره)
باشه..... مرد گریه نمیکنه
نویسنده:در حالی که لیلی مریضه و دیگر امیدی به نجاته آلن نییت و داره همینجور زجر میکشه و همه هم فکر میکنن نجات  پیدا کرده
با ارزو های بر باد رفته هاها
۱۱:خوب خوب با این اتفاقاتی که افتاده واقعا وعض ارابه و تنها کسی که از تمامه این اتفاقات خبر داره منم
من باید آلن و فرشته هارو نجات بدم تا فرشته ها سنگه کشیدنه قدرته شیطانی رو بهش بزنن و اونو به خوده واقعیش تبدیل کنن
چون اگه همینجور پیش بره و اونا قدرته شیطانیشو افزایش بدن
بدونه خبر از عواقبش که میزنه دنیای اسمونیو نابود میکنه
کله اینجا به چوخ میره
ولی خودم تنهایی نمیتونم
باید ۱۵ (پسره خورشید) هم کمک بگیرم
ما دو تا شکست ناپزیر میشیم
با لشکرمون البته
چون تنهایی نمیتونیم جلوی شیکازاکی رو بگیریم
(میره پیشه ۱۵)
هی تو خوبی
۱۵:اره
چرا اومدی اینجا
وروده خامواده ی ماه به قلمروی خورشید ممنوعه
۱۱:حالا تو بیا
(و ماجرا رو واسش توضیح میده)
خول کمکم میکنی ۱۵
۱۵:آااام......
باشه
۱۱:(میپره بقله ۱۵)
۱۵:(سرخ میشه)
خوب پس تا فردا اماده بشیم
۱۱:باشه

TamedWhere stories live. Discover now