پشمک

7 4 0
                                    

لی لی :
-آلن من دیه برم خونه ... فعلا
یه چشمک‌زدم‌و قدم برداشتم‌که برم
یهو دستمو گرفت و منو متقف کرد
آلن:لطفا یکم دیه بمون
-ام خب دیرم میشه ولی برای یه شیر موز پایم
آلن
نمیخواسم لحظه هایی که باهاش داشتمو تموم کنم ...
نمیخواستم
توی یه هفته ای که قرار بره یه جایی که نمیدونم ... چی کار میکردم
اون دختر مرموز ...
دستشو یه بار دیه گرفتم
فشار دادم
گرمای دستش ...
باعث میشد هیچ سرمایی توی وجودم نباشه
بهش نگاه کردم
بهم نگاه کرد
-لی لی ببین
لی لی:کیف پولتو جا گذاشتی اشکالی نداره من حساب میکنم
دستمو بردم سمته جیبم
واقعنی جاش گذاشته بودم
لنتی
چطوری فهمید
ولی ...
مگه من پفیلا رو نخریدم
لی لی :ای حواس پرت... من کیف پولتو بر داشتم
کی چطوری
لی لی : این یکی از استعدادای منه
به یه غرفه اشاره کرد
لی لی :ولی بازم‌خودم‌میخرم
-ام ولی نیازی نیست
دستمو ول کرد
دوباره سردم شد
رفت سمته غرفه دوتا شیر موز خرید
لی لی :
پوله شیر موزا رو دادم رفتم سمتش
شیرموزشو دادم
از اونجا دور شدیم
آلن:میگم میخوای کجا بری
به شیر موزه دست نخوردم نگاه کرد
-یه رازه
با نی هم‌ زدم
روی یه نیمکت نشستیم
نیو با دهنم گرفتم
مک زدم
هیچی توی دهنم نیمو
-کثاااااااااا
آلن:چی شده
-لعنت به شیطان شانسا آخه چرا باید یه گربه سیاه باشم با این همه بد شانسی.
نی رو بر داشتم
بلند شدم پرتش کرد تو سطل زباله
-همیشه باید سوراخ باشهههه
آلن:میخوای بریم یکی دیه بگیریم
-وللش
با لیوان شیر موزو یه سره خوردم
میدونستم مث همیشه دوره دهنم کثیف شده
با دستم پاکش کردم
و لیوانو پرت کردم
آلن متعجب نگام‌میکرد
آلن:ام لی لی اینجات کثیف مونده
-کو کجا
سرشو اورد جلو
و با شصتش گوشه ی لبمو پاک کرد
آلن:
قلبم
چرا اینکارو کردم
اینقدر نزدیکش شدم
چه صورته ساف و نرمی داشت
چا:پشمکککک اینجا چی کار میکنی
یه نگاه بهش کردم
چا یه نگاه به لی لی کرد
چا:پشمک
آلن:چیه؟
چا:این عروسکه چقدر کیوتهههههه
لپای لی لی رو گرفت شروع کرد به کشیدن
لی لی :ول کن لپامو ... خوشم نمیاد نکن
دسته چا رو کنار زدم
-گفت خوشم نمیاد
چا:کثااااااا نکنه بدون که به من بگی یکی رو پیدا کردی ها ؟
-چی نه نه اصلا
لی لی :این خیار چی میگه
چا:ها چی خیار
لی لی :نه اینطوری که میبینم پیشتر شبیه پیاز چست دراز و کله سفید تازه سبزم پوشیده
چا:پیازچهههههههههه
خندیدم
چا:پشمک چنتا کار دارم... تازه خوشحال میشم با این مارشمالو بیشتر آشنا بشم
لی لی عصبانی بود
-باش خدافظ
به لی لی نگاه کردم
لی لی :من میرم خونمون ... برای سفرم آماده بشم
نمیخواستم‌بره
میخواستم‌بهش بگم
با یه لبخنده الکی بهش گفتم
-سفر خوش
لی لی :ممنون
ازم دور میشد
و با هر قدمی که بر میذاشت
سرد ترم میشد

TamedWhere stories live. Discover now