حمله

3 1 5
                                    

یه هفته بعد
شیکازاکی:تمامه افراد
همه ی نژاد ها
آماده اید
همه:بله
شیکازاکی:پس راه میوفتیم
سر دسته فرشته ها: گوش به زنگ باشید هر لحظه که قدرته شیطانی ای احساس کردید به اونجا برید و اینکه ممکنه هر لحظه بیانو منو از اینجا ببرن و بخاطره مخالفتم با شیکازاکی شکنجم بدن
پس فهمیدین که باید چیکار کنید
همه فرشته ها:بله قربان
(در شکسته شد)
(کلی سرباز ریختن داخل)
یکیشون:طبقه دستوره ارباب شیکازاکی شما همه به مدته یه سال و زندانه اسمونی میوفتید
همرو دست گیر کنید
(بردنشون به زندان)
سردسته:(فرشته ها:زیره لب گفت)
ببخشید.....آلن
خودت باید از پسشون بر بیای
آلن:من فکر میکنم به جای اینکه این خونه سیاه از خارج شدنه نیروی شیطانیم باشه در اصل شاید از تزریقه نیروی شیطانیه
از کجا معلوم پدرم دروغ نگفته باشه
نه اون پدرمه نمیتونه دروغ گفته باشه
.....
پس اگه اون پدرمه و اون الماس،کمکم میکرد چرا پس احساسه خوش بختی نمیکنم
(نوره سفیدی از بالا اومد)
نویسنده:قراره بمیره؟
(تمامه افراد ریخت خونه آلن)
آلن:اینجا چه خبره
چرا لشکر کشی کردین خونه ی من
شیکازاکی:حمله
آلن:اَهههههههِ
(به سینش نگاه میکنه)
(یکم از الماس درومده شاید بتونم تبدیل شم)
(زوووووور میزنه با داد)
آااااااااااااااااااااااااااااااا
(و در اخر چشماش کامل سیاه میشه دوباره)
(میره همشونو جر میده)
شیکازاکی:(مثل اینکه خودم باید وارده عمل بشم)
(تو یه ثانیه میره پشته آلن و دستاشو میگیره میکوبونتش زمین)
(آلن نفس نفس میزنه)
ببریدش این تنه لشو
(و در اخر آلنو به زندانه اسمونی میندازن)
۱۱:(به زمین میاد)
(میره رو پشته بونه خونه لیلی)
لیلی:(نورو رو پشته بوم حس میکنه و میره اونجا)
سلام ۱۱
چی شده
۱۱:یه خبره بد دارم واست
لیلی:؟
۱۱:آلنو گرفتن و تو زندانه اسمونی دارن شکنجش میکنن
لیلی:یهو تعداده کمی و غیره واضح از خواطراتشو یادش میاد)
(آه اینا چین دیگه)
آاااااااااااا
(قش میکنه)

TamedWo Geschichten leben. Entdecke jetzt