لی لی دوباره گفت :
- من اصلا نمیفمم تو چرا منو میبینی خندت میگیره ؟!
منم گفتم :
- چون هر وقت من تنها هستم تو سروکلت پیدا میشه
- تو هم مثل من تنهایی ؟؟
گفت :
- نه راسش من تنها نیستم با مامان بابام اومدم لندن
گفتم :
- خوبه :)
یهو ....شکمم غارو غور کرد ...
تو دلم گفتم به خشکی شانش زایع شدم که :/
لی لی گفت :
- گرسنه ای ؟؟
گفتم :
- دروغ چرا ... بله
- گفت خب بیا بریم من یه کافیشاپ خوب میشناسم اونجا با هم غذا می خوریم ^_^
شاخ در اوردم 0_0
الان یه دختر از من که پسرم دعوتم کرد به قرار ؟! مردم چی میگنیهو گفت :
- کار به کار مردم نداشته باش مگه اونا فوضولن حالا مگه فکر کنن ما با هم رابطه داریم چی میشه مگه -_-
دیگه جدی جدی می خواستم کلمو بکوبم به دیوار ولی شکممو چیکار کنم ... دیگه ... گفتم ...
- قبوله بریم :)
لی لی گفت : چه عالی ^_^مهمونه منی
گفتم :
- نه راضی به زحمت نیستم ... خودم حساب می کنم
لی لی گفت : هر جور راحتی اصلا با هم دیگه حساب میکنیم :)تو دلم گفتم ... چقدر مهربون ... یعنی کسی غیر از تو به یه جنتل منی مثل من احمیت میده ؟؟
ولی هنوز از بابت پیشنهادش دودل بودم -_- ولی دیگه گشنم بود
Miķasa
YOU ARE READING
Tamed
Paranormalوقتی دیدمش همه چی عوض شد... بوی شکوفه های هلو میداد... پر ستاره... اون متفاوت بود... از همون روز ملکم رو پیدا کردم... ***آپ: تمام شده- نویسنده ها: گروه *author forever* طراح کاور:@Tarakohzady