☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
ترمز رو کشید و با بلند شدن بوی لاستیک ها روی آسفالت رد سیاهی از خودش روی زمین باقی گذاشت.
با عجله پیاده شد و قفل ماشین رو زد..
با تمام عصبانیتی که داشت وارد مدرسه شد.
درب هنوز باز بود و هیچ مانعی برای ورودش وجود نداشت.وقتی پاش به داخل سالن رسید یکی از نگهبان ها متوجه حضورش شد.
- بفرمایین با مدیر کار داشتین!
شخصا جلو رفت و سعی کرد نرمال به نظر برسه.. دستی به موهاش کشید و لبخند داغونی تحویلش داد.
¤ سلام! مدیرم گزینه ی خوبیه... اما فعلا دنبال یکی از دانش آموزای سال آخری هستم.
- خوشحال میشم کمکتون کنم!
¤ اوه بکهیون! یعنی بیون بکهیون اما سرپرستش آقای اوه هستن.
- از بستگانه شید؟
نگهبان نگاهی به سر و وضع چانیول انداخت و با تردید ادامه داد:
- فقط میتونیم به بستگان نزدیک اجازه وارد شدن به مدرسه رو بدیم.
سعی در پنهون کردن خشمش داشت پس با کنترل کردن لرزش دست هاش لبخندش رو حفظ کرد..
¤ من راننده ش هستم.
چیزی جا گذاشته که باید شخصا تحویلش بدم.کارت مخصوصی که نشون میداد عضوی از رانندگان شرکت اوه هست رو از جیبش خارج کرد و نگهبان با دیدن صحت حرف هاش با کمال میل چانیول رو به سمت کلاسی که بکهیون درونش درحال درس خوندن بود هدایت کرد.
نگهبان دستش رو بالا آورد و چند تقه به درب کلاس زد.
در باز شد و با مردی که داخل کلاس درحال تدریس بود حرف زد تا بکهیون رو از درس امروز معاف کنه.- خب آقای پارک!
من دیگه مرخص میشم.. شما میتونید راحت باشین.با ناپدید شدن نگهبان.. درب کلاس گشوده شد و پسری که انتظار دیدن چانیول رو نداشت شوکه گامی به عقب برداشت تا به کلاس برگرده.. اما درست لحظه ی آخر بود که مچ دستش توسط دست های زخیمی گرفتار شد و به دنبال چانیول کشیده شد.
بدون اهمیت به نگاه های کنجکاوانه ای که از لای در سرک میکشیدن، به سمت دیگه ای از سالن حرکت کرد.
سعی کرد مچ دستش رو آزاد کنه اما حتی نمی تونست انگشت های چانیول رو یک اینچ تکون بده.▪︎ولم کن...
من باهات هیچ جایی نمیام..به سمتش برگشت و با اخمی که داشت فقط کلمه صدات درنیاد رو هجی کرد و باز به راه افتاد.
YOU ARE READING
ՏεძucεƦ🔥
Fanfiction📚 عنوان: #اغواگر 🔥 #Completed 👬 کاپلها: سکای، چانبک، شیچول 🔍 ژانر: رُمنس، فلاف، ددی کینک، اسمات ✒ نویسنده: تـــدی 🐻 خلاصه داستان ✍ فـقر به هـر قشری از جامعه فشارهای خودش رو میاره. ممکنه بعضیا کم بیارن و و بعضیا هم باهاش بجنگن، اما عدهای هم...