🔱Chapter: 18🔱

2.1K 523 52
                                    

☆☆☆☆☆☆☆☆

وارد شرکت شدن و نگاه های کارکنان مثل سیخی که قصد سوراخ کردن بدن سهون رو داشتن یک لحظه هم تغییر مسیر نمیداد و همچنان به سهون و فردی که همسر خطاب شده بود با تردید خیره بودن.
بلاخره بعد از تموم شدن اون جو مسخره سهون قصد رفتن به دفترش رو کرد. جونگین مثل یه خرس خسته پشت سر سهون وارد دفتر شد و طبق معمول یه گوشه ایستاد.

امروز خبری از هیچول نبود و سهون از لحظه ای که وارد دفتر شد.. درگیر بحث با منشی ای که این روزها بد به پر و پاش می پیچید بود.. صبح هر چه تلاش کرد با هیچول تماس بگیره موفق نشده بود.. شک نداشت هیچول تو خوردن مشروب زیاده روی کرده و خواب مونده، چون تنها دلیلی که گاهی دیر میکرد همین موضوع بود.. بعدا حتما به حساب این زیاده روی هاش میرسید.. نبود هیچول کلافش میکرد، اون هم دقیقا روزی که حضورش به درد شرکت میخورد.. اما ظاهرا.. هیچول روز بدی رو برای استراحت انتخاب کرده بود.
بعد از خروج منشی رو به جونگین کرد.

_ نمیخوای بشینی!

+ واوو واوووو واقعا الان ازم درخواست کردی بشینم!

خودکار رو برداشت و روی یکی از برگه ها چیزی نوشت، پس بدون اینکه به جونگین اهمیت بده مشغول کار شد..

از این همه بی محلی عصبی شد و با حرص پاهاش رو روی زمین کشید و با رسیدن به صندلی هایی که مقابل سهون قرار داشت با شدت خودش رو روش پرت کرد..

+ من قرار اینجا چکار کنم؟!

_ میتونی استراحت کنی...

حتی به صدایی که به خاطره نشستن جونگین ایجاد شده بود هم اهمیت نداد و ادامه ی کاری که به عهده ی هیچول بود و حالا با نبودش مجبور بود بار اون کار رو هم به دوش بکشه پرداخت.

+ اما من از یه جا نشستن خسته میشم...نمیشه من برم بیرون یکم بگردم تا وقتی که کارت تموم شه؟
بعد یا میرم خونه یا میام اینجا تا با هم بریم خونه.

_ فکر کردن در مورد خودت و علایقتو تموم کن..

جونگین با تعجب بلند شد و روی مبل ها نشست.. خواست چیزی بگه که سهون اجازه نداد.

_ از این به بعد از اون مغزت کمتر کار بکشی بهتره!
الانم صدا نده کلی کار دارم...مثل بچه های آروم همونجا بشین و به اینکه از فردا چطور روزاتو سپری کنی فکر کن. اگه حس میکنی نمیتونی از عهده ی این کار راحتم بر بیای بدون کلا به درد هیچی نمیخوری.

+ حرفات تناقض داره.. منو آوردی اینجا که کار یاد بگیرم یا جلوی دست و پات نباشم!

با لجبازی گفت و به حالت قبل برگشت و روی صندلی دراز کشید.

براش مهم نبود جونگین چی میگه.. فعلا باید مدارک کوفتی ای که مسئول کوفتی ترش.. تو خونه تخت خوابیده بود رو تموم میکرد.. و وقتی نداشت که با کل کل کردن با پسر ولو شده روی مبل حرومش کنه.

ՏεძucεƦ🔥Where stories live. Discover now