🔱Chapter: 81🔱

1.4K 393 195
                                    

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

گوشی ویبره رفت و هیچول با دیدن پیام، بدون جواب دادن به مخاطب منتظرش.. به نگاه سوالی شیوون جواب داد:

* سهون بهم پیام داده.

‌درحالی که داشت میز شام رو جمع میکرد اطلاع داد.

• خب! باز قرار چطوری پوستتو بکنه عزیزم.

* اتفاقا این بار قضیه پوست کندن نیست.
میگفت چطوری باید برم تو کار بکن بکن..

بشقابی که برای کمک کردن به هیچول از روی میز برداشته بود رو سرجاش گذاشت.

• چی؟ یعنی انقدر واضح سوال کرده؟

* این برداشت من از پیامشه.. مطمئنم امشب اتفاقاتی قرار بیفته.
حتما امشب کارشو میسازه.

• حالا میخواد کار کیو بسازه؟

خیلی ریز حرکات شیوون رو زیر نظر داشت..
به سمتش رفت و درحالی که بشقاب رو از مقابلش برمی داشت جواب داد:

* کار عشقشو عزیزم.

• عشقش کیه؟

کمی توی فکر رفت و بعد زیر لب نام جونگین رو زمزمه کرد:

• یعنی جونگین!؟

هیچول درست وسط راه بود و داشت وارد آشپزخونه میشد اما خودش رو به نشنیدن زد.
با ورودش به آشپزخونه ظروف رو با صدا توی سینک قرار داد و دنبال دستمال گشت.
شروع کرد به پاک کردن بشقاب ها و محتویاتش رو داخل سطل زباله ریخت.

پیامی که ازش حرف میزد دروغ نبود.. فقط سهون به این واضحی سوال نپرسیده بود! اما حالا که بحثش رو پیش کشیده بود.. باید مطمئن میشد شیوون قید جونگین رو زده یا نه!
دست خودش نبود.. گاهی حس میکرد ممکنه شیوون یک روز رهاش کنه و به پیش جونگین برگرده.
از طرفیم دوست نداشت سهونی که تازه عاشق شده.. با از دست دادن جونگین باز تنها و منزوی بشه.
درست مثل اتفاقی که سال ها پیش خودش تجربه کرده بود..
غرق فکر بود که شیوون وارد آشپزخونه شد و از پشت مردی که درحال روشن کردن ماشین ظرفشویی بود رو بغل کرد.

• میدونی بی دلیل داری حساسیت نشون میدی؟
من با جونگین کاری ندارم.. نباید با اون منو امتحان کنی.
من حتی دیگه جونگین رو تو تصوراتمم راه نمیدم.
تمام توجه من مال توئه.

* پس چرا از این که سهون بخواد باهاش باشه تعجب کردی!

دستش رو دور بدن هیچول قفل کرد و آروم کنار گوشش زمزمه کرد:

ՏεძucεƦ🔥Donde viven las historias. Descúbrelo ahora