☆☆☆☆☆☆☆☆
بعد از اینکه مطمئن شد اعصاب به باد رفته ش توسط پسرک چشم شکلاتی، به خاطر هوای خنک درحال ریکاوری شدنه.. به اتاق برگشت و به سمت میز کارش قدم برداشت.
بدون این که به صندلی نزدیک بشه، تلفن رو از روی میز قاپید و با منشی تماس گرفت.
وقتی درخواستش رو به منشی جوون گفت، با غیظ نگاهی به جونگینی که بی تفاوت روی صندلی درحال چرت زدن بود کرد.
سری از تاسف برای خودش و زندگی ای که با بی فکری تمام به جهنم بدل شده بود تکون داد و منتظر رسیدن خدمه به اتاق شد.☆☆☆☆
بوی مواد شوینده تمام محیط و هوای دفتر رو تو خودش حل کرده بود و جونگین به دنبال راهی برای نجات ریه هاش، هر بار بهونه ای برای خروج از اون مکان ضد عفونی شده پیدا میکرد.. اما سهون اجازه نمیداد حتی یک قدم ازش دور شه..
درست وقتی که رنگ نگاه جونگین رو با برانداز کردن مواد شوینده خونده بود تا ته قضیه رو برای خودش حدس زده بود.." جونگین از بوی مواد شوینده متنفره، پس عمرا اجازه بدم از اتاق خارج بشه.. "
میخواست کار جونگین رو اینطور تلافی کنه.. مهم نبود اگه جونگین تو اون لحظه مقابلش از هوش میرفت و یا تمام محتویات معده ش رو بالا می آورد.
اینبار نوبت سهون بود و جونگین رو به موت، باید تو اون لحظه و تو اون مکان کنار سهون میموند.. حتی اگه این موندن به ضرر خود سهون تموم میشد.+ دارم خفه میشم بذار من برم بیرون..
با صدای گرفته ای رو به مردی که مقابل پنجره ایستاده بود گفت و بینیش رو بیشتر از قبل لای دوتا انگشتش فشار داد.
_ کجا میخوای بری بهتر از اینجا...!
تازه هوای دفتر داره نوید زندگی میده، بعد تو میخوای از این مکان پاکیزه دور شی!کمی از مقابل پنجره فاصله گرفت تا انعکاس تصویر جونگین رو به خوبی تو شیشه ببینه.
+ نمیتونم تحمل کنم من دارم میرم اوه سهون..
با صدای مسخره ای که به طرز عجیبی تو دماغی شده بود گفت و با چشم هاش رد مواد شوینده رو دنبال کرد.
قبل از اینکه قدمی برداره سهون به حرف اومد و جلوی رفتنش رو گرفت._ عزیزم داری بدجنسی میکنی.. قرار بود همیشه منو با القابی مثل، عشقم.. عزیزم و اینجور چیزا صدا کنی.. اصلا مگه تو همونی نیستی که سوگند خورد تو شادی و غم کنارم باشه!
پس چرا الان داری میزنی زیر تمام تعهداتت!من الان تو شادترین لحظه ی عمرم قرار دارم پس رو سوگندی که خوردی بمون و با لبخند من، تو هم لبخند بزن هانی!
با لحن عجیبی هانی رو تلفظ کرد و با لذت به چهره ی سرخ شده ی جونگین خیره موند.
+ که اینطور..
آهسته لب زد تا خدمتکاری که داشت صندلی رو تمیز میکرد چیزی متوجه نشه.
YOU ARE READING
ՏεძucεƦ🔥
Fanfiction📚 عنوان: #اغواگر 🔥 #Completed 👬 کاپلها: سکای، چانبک، شیچول 🔍 ژانر: رُمنس، فلاف، ددی کینک، اسمات ✒ نویسنده: تـــدی 🐻 خلاصه داستان ✍ فـقر به هـر قشری از جامعه فشارهای خودش رو میاره. ممکنه بعضیا کم بیارن و و بعضیا هم باهاش بجنگن، اما عدهای هم...