☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
کمی بعد.. لوکیشن مکانی که قرار بود شب رو داخلش بگذرونن به دستش رسید و با نگاه انداختن به آدرس.. به ادامه راه پرداختن.
مکان مورد نظر، خیلی دور نبود و از همون فاصله، چراغهای روشنی که تو مسیر قرار داشت دیده میشدن.. ریسههایی که تمام راه رو روشن.. و با رنگ بندیش فضا رو زیباتر کرده بود.تمام وقت دست به دست هم با پاچههای شلواری که تا روی ساقه پا، بالا زده شده بود.. کنار ساحل قدم میزدن و هیچ حرفی برای گفتن نداشتن.
در واقع شیطنتهای هر دو سرکوب شده بود و از آرامشی که ساحل، به وجود آورده بود.. نهایت استفاده رو میبردن.قدم زنان به مسیر چراغونی شده رسیدن و راننده با دیدن رئیسی که خوشحال بهنظر میرسید از جاش تکون خورد و به سمتشون حرکت کرد.
تا کمر خم شد و بعد از ادای احترام دوباره مرتب و اتو کشیده سرجاش ایستاد و با دراز کردن دستش به سمت سهون، کلید اتاق رو تقدیمش کرد.- بفرمایین قربان، شماره اتاق روی کلید ثبت شده.
فقط مسئلهای هست که باید بگم.اخمی کرد و منتظر شد تا راننده ادامه بده.
- اتاقهای ساحلی کمی نمدار هستن... مم..ممکنه باب میلتون نباشه.. اما اینجا نزدیکترین مکان به ساحل بود.
همچنان با ابروهای توهم کشیده به راننده خیره بود و چیزی نمیگفت.
با حرف راننده فکر اتاق رمانتیک و گلهای پرپر شدهی روی تخت، به یکباره محو و تمام ذهنش سفید شد.
هیچ تصوری از اتاقی که امشب به پستشون خورده بود نداشت و نمیخواست درموردش کنجکاوی کنه.
وقتی خشک شدن سهون با اون حجم از اخم رو دید..
با چشمک زدن به مرد جوونی که جرات حرکت کردن نداشت.. و قاپیدن کلید از دست سهون، جو منفی حاکم رو بهم زد.+ اوکی، میتونی بری.
من و همسرم امشب تو همینجا میمونیم چارهای نیست.
مگه نه هونی!همینطور که نگاهش میخ راننده بود.. به سمت دوست پسر دلرباش چرخید و سعی کرد خودش رو نبازه!
سهون خطاب شدن از سمت جونگین هنوز براش عادی نبود که حالا با لذت هونی، صدا شدن وارد خلسه شده بود.
دست سهون رو گرفت و راه پیچ در پیچی که رو به روشون بود رو پیش گرفت.+ امیدوارم تختش خوب باشه که راحت بتونیم بخوابیم.
_ بخوابیم؟
صدای متعجبش باعث شد جونگین بایسته و به سمتش برگرده.
+ آره دیگه! مگه قرار بود کاری کنیم؟
حالا قبلش یه دوشم میگیریم که راحت خوابمون ببره.
خوبه؟هیچ شوخیای توی لحنش نبود و همین باعث شد حبابهای باد شدهای که توی دلش درحال بزرگ شدن بودن با صدای بلندی بترکن و تمام خوشیش باهم فرو ریخت.
YOU ARE READING
ՏεძucεƦ🔥
Fanfiction📚 عنوان: #اغواگر 🔥 #Completed 👬 کاپلها: سکای، چانبک، شیچول 🔍 ژانر: رُمنس، فلاف، ددی کینک، اسمات ✒ نویسنده: تـــدی 🐻 خلاصه داستان ✍ فـقر به هـر قشری از جامعه فشارهای خودش رو میاره. ممکنه بعضیا کم بیارن و و بعضیا هم باهاش بجنگن، اما عدهای هم...