☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
نیمههای شب بود که چانیول برای رفتن به بار آماده میشد و صدای بکهیون همچنان روی مخش بود.
▪︎︎ منم میام.
برای چندمین بار بود که داشت این جمله رو تکرار میکرد و جواب چانیول هم مشخص بود.
¤ گفتم خطرناکه، بهتره زودتر برگردی خونه تا پدرت دنبالت راه نیفتاده.
▪︎ نگران پدرم نباش.
به جونگین زنگ زدم جواب نداد.. مجبور شدم زنگ بزنم خونه تا باهاش هماهنگ کنم.
اما فهمیدم داداشم و جونگین خونه نیستن..
بعد به یکی از خدمه ها گفتم من با اون دوتا بیرونم.چانیول که شوکه شده بود به سمتش رفت و مقابلش ایستاد.
¤ بازم فرقی نداره باید برگردی خونه.
▪︎ من نمیرم میخوام باهاتون بیام.
¤ هیچ معلومه داری چیکار میکنی؟ اگه اون دوتا برگردن خونه و تو نباشی چی؟
اوضاع رو بدتر نکن بکهیون.پشت به چانیول غرغر میکرد که در اتاق زده شد و هانایی که صداش به گوش می رسید وارد اتاق شد.
- چه خبرتونه داد و هوار میکنید؟
¤ استایلت دقیقا به پسرا میخوره.
چانیول که حالا دست از سر بکهیون کشیده بود به سمت هانا رفت و سر تا پاش رو برانداز کرد.
- استایلم؟
چند ساعت تمام از سرشب موهای خوشگل و بلندمو دادم دست آرایشگر که بسوزونه تا شبیه این شازده بشم..
بعد میگی استایلت!
آخه اینم رنگه که روی موهات گذاشتی؟با تهدید رو به بکهیون گفت تا نگاه کنجکاو پسرک به سمتش برگشت.
هانا رو کنار در اتاق با صورت سرخ شده دید.. به قدری عصبی بود که می تونست تو اون اتاق کشتار به راه بندازه.
وقتی بلند شد تا به طرفش بره با جیغ دخترک رو به رو شد.- اصلااااا حتی یه کلمه هم ازت نشنوم..
پلک زنان به چانیول نگاه کرد و یک قدم دیگه به سمت هانا برداشت.
- مگه کرییی! نیا جلو.
نمیخوام نظرتو بدونم.. تقصیر توئه که به این روز افتادم.▪︎ اما خوشگل شدیا..
بدون در نظر گرفتن جیغ های گوش خراش هانا گفت و عقب گرد کرد تا مورد خشم و عصبانیتش قرار نگیره.
¤ خب فکر کنم کم کم باید بریم که امشب کلی کار داریم.
کیف مدرسه ش رو برداشت و پشت سر چانیول و هانا به راه افتاد.
YOU ARE READING
ՏεძucεƦ🔥
Fanfiction📚 عنوان: #اغواگر 🔥 #Completed 👬 کاپلها: سکای، چانبک، شیچول 🔍 ژانر: رُمنس، فلاف، ددی کینک، اسمات ✒ نویسنده: تـــدی 🐻 خلاصه داستان ✍ فـقر به هـر قشری از جامعه فشارهای خودش رو میاره. ممکنه بعضیا کم بیارن و و بعضیا هم باهاش بجنگن، اما عدهای هم...