☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
سهون با لبخند در حال برانداز کردن سر تا پاش بود و این زیادی ترسناک به نظر میرسید.
مکانیزم صورت سهون.. شکش در مورد فیلمی که قرار بود ببینن رو بیشتر میکرد.
با تردید به مردی که هر لحظه بهش نزدیک تر میشد چشم دوخت تا اینکه سهون کنارش نشست و لپ تاپ رو روی تخت ثابت کرد._ این هندزفری رو بذار تو گوشت.
خیلی جدی گفت و مشغول گشت و گذار داخل لپ تاپش شد.
+ الان جدی هستی؟
یهو تصمیم گرفتی فیلم ببینیم! اونم دوتایی شونه به شونه ی هم، روی این تخت؟پرسید و کامل به سمت سهون چرخید تا جواب سوالش رو بگیره.
پوشه ای که در حال باز شدن بود رو رها کرد و چشم از لپ تاپ گرفت تا پسر وراج رو ببینه.
_ چرا درک هر چیزی رو برای خودت انقدر سخت میکنی؟ میخوام باهات یه فیلم ببینم.. این همه الم شنگه بپا کردنت چیه؟
در حالی که چشم هاش رو ریز میکرد چتری های مزاحمی که جلوی دیدش بود رو از روی صورتش کنار زد و دقیق تر به سهون نگاه کرد.
+ شاید باورت نشه اما!... دارم به اینکه به من علاقه مند شده باشی فکر میکنم.. باور کن این موضوع نه تنها مسخره ست بلکه مضحک ترین جوکی میشه که تا به حال شنیدم.
در تلاش بود تا با گیر انداختن سهون تو مخمصه و سوال پیچ کردنش، به علت کارهای عجیبش پی ببره و حالا روی اون تخت تو اون عمارت دقیقا زمان فاش شدن یک سری از حقایق بود.
_ از نظر من مضحک نیست.
این جمله باعث شد تا جونگین برای لود شدن و تحلیل جمله سهون به سختی سیبک گلوش رو حرکت بده و دوباره سوال دیگه ای بپرسه.
+ بازی جدیدته؟ میخوای باز دستم بندازی؟
_ هیچ سناریوی در کار نیست.
سهون بدون توضیح اضافه ای گفت و مستقیم تو چشم های جونگین خیره شد.
+ چطور ممکنه که تو از من خوشت بیاد. این با عقل جور در نمیاد. میدونم ممکنه به خاطر نداشتن سکس توهم زده شده باشی.. اما این دیگه زیادیه.
_ هندزفری رو بذار داخل گوشت.
به طور جدی دستور داد و مشغول باز کردن پوشه ای که قصد داشت فیلم رو پلی کنه شد.
+ من فیلم نمیبینم.
هندزفری رو روی تخت انداخت و بدون توجه به مردی که درگیر پلی کردن فیلم بود به سمت دیگه ی تخت رفت تا سهون رو تنها بذاره..
سهون بدون هشدار به سمتش خیز برداشت و جونگینی که در حال پایین اومدن از تخت بود رو اسیر خودش کرد.
از پهلو روی تخت افتاد و با شوکی که بهش وارد شده بود به سهون نگاه میکرد.
YOU ARE READING
ՏεძucεƦ🔥
Fanfiction📚 عنوان: #اغواگر 🔥 #Completed 👬 کاپلها: سکای، چانبک، شیچول 🔍 ژانر: رُمنس، فلاف، ددی کینک، اسمات ✒ نویسنده: تـــدی 🐻 خلاصه داستان ✍ فـقر به هـر قشری از جامعه فشارهای خودش رو میاره. ممکنه بعضیا کم بیارن و و بعضیا هم باهاش بجنگن، اما عدهای هم...