☆☆☆☆☆☆☆☆☆
چانیول پیام جونگین رو برای دومین بار مرور کرد.
با وجود موقعیتی که در حال حاضر داخلش گرفتار بود.. وقت کافی در اختیار نداشت تا بکهیون رو در جریان اتفاقی که در حال رخ دادن بود قرار بده.
فقط امیدوار بود جونگین به هر دو یک پیام حاوی حضور داده باشه.
در جواب برای جونگین پیامی ارسال کرد و منتظر بود تا با گرفتن پیامش کمی آسوده خاطر شه..
با وجود وضعیت فعلیش مجبور بود بکهیون رو با شیومین تنها بذاره.. حتی فکر کردن به این موضوع، اعصابش رو به هم میریخت.
دوست نداشت تو این شرایط اون پسر بچه رو با هوس بازی که بدون شک به دنبال یک فرصت برای انتقام بود تنها بذاره.. اما به اجبار تو این وضعیت قرار گرفته بودن. و ظاهرا تنها راه رو به رو نشدن با سهون و لو نرفتن رابطه ش با بکهیون.. مرخصی گرفتن از رئیس اوه بود.در غیر این صورت هر آن ممکنه با سهون تو اون عمارت رو به رو بشه و نه تنها شغل، بلکه بکهیونش رو هم از دست میداد.
با دیدن رئیس اوه تو محوطه ی پارکینگ.. تکیه ش رو از ماشین گرفت و گوشی رو داخل جیبش گذاشت.
با احترام در ماشین رو باز کرد تا پدر همسر آینده ش رو به رستوران جدیدی که قصد افتتاح کردنش رو با حضور رئیس اوه، داشت ببره.- سریع تر حرکت کن نباید دیر برسم.
چشمی زیر لب گفت و سوار ماشین شد.. امروز باید متین و آروم رفتار میکرد تا نظر رئیس اوه رو جلب کنه.
با حرکت کردن ماشین و مسافتی کمی که با مشموش بودن افکارش، زیادی دور به نظر میرسید در حال کلنجار رفتن بود، و سعی داشت جوری که رئیس اوه رو عصبی نکنه.. خواستش رو به زبون بیاره.. گرچه این درخواست تو این شرایط زیاد از حد دشوار به نظر میرسید.. اما چاره ی نداشت.
همین چند روز پیش برای گیر انداختن شیومین، از رئیس اوه.. مرخصی ساعتی گرفته بود. اما حالا قضیه به طور کل فرق میکرد.
به سهون و حضور یهوییش نفرین فرستاد و سعی کرد با اعتماد به نفس خواسته ش رو بیان کنه.
اومدن سهون تقصیر اون نبود.. اما عوارض درخواست بدون شک به عهده ی خودش بود.¤ رئیس...
با شنیدن صدای راننده حواسش رو از پوشه ی بازی که توی دستش قرار داشت گرفت و به آینه ای که چانیول رو به طور واضح نشون میداد.. نگاه کرد.
¤ میدونم گستاخیه اما برای چند مدت احتیاج به مرخصی دارم.
- حتما به خاطر مادر مریضت احتیاج به مرخصی داری! درسته؟
چانیول روزی که این دروغ رو می گفت، فکرش رو هم نمیکرد تو همچین موقعیتی مادر نداشته ش به دادش برسه.
YOU ARE READING
ՏεძucεƦ🔥
Fanfiction📚 عنوان: #اغواگر 🔥 #Completed 👬 کاپلها: سکای، چانبک، شیچول 🔍 ژانر: رُمنس، فلاف، ددی کینک، اسمات ✒ نویسنده: تـــدی 🐻 خلاصه داستان ✍ فـقر به هـر قشری از جامعه فشارهای خودش رو میاره. ممکنه بعضیا کم بیارن و و بعضیا هم باهاش بجنگن، اما عدهای هم...