☆☆☆☆☆☆☆☆☆
با شنیدن صدای عجیبی از اتاق با حولهی تن پوش بیرون پرید و خیره به چانیول شد.
▪︎ صدای چی بود؟
¤ تو چرا اینجایی؟
▪︎ من یه صدایی شنیدم.. چیزی شکست؟!
¤ چیز خاصی نبود.
برو لباساتو بپوش تا زودتر برگردیم عمارت.بکهیون هنوز هم به دنبال منبع صدا, چشمهاش رو دور تا دور پذیرایی میچرخوند. اما نگاه عبوس چانیول باعث شد بیخیال کنجکاویش بشه و به اتاق برگرده.
وقتی به اتاق برگشت، سعی کرد زودتر لباسهاش رو به تن کنه تا به پیش چانیول برگرده..
اما حین پوشیدن، به یاد گوشیش افتاد و بعد برای پیدا کردنش دست به کار شد.در همون لحظه چانیول مشغول پاکسازی کردن آثار جرمش بود و اعصابش از بابت شیومین کاملا بهم ریخته بود.
▪ ︎چانی!
وقتی هیچ صدایی از طرف چانیول دریافت نکرد از اتاق خارج شد و دوباره صداش زد:
▪ ︎ددی! من گوشیمو پیدا نمیکنم، تو ندیدیش!
خیلی واضح صدای بکهیون به گوشش رسید اما جوابی نداشت که بده.
درحالی که تیکه های شکستهی فلز و شیشه رو داخل سطل زباله میانداخت صدای قدمهای بکهیون رو شنید.
سریع از آشپزخونه خارج شد و جلوی ورود پسری که با نگاه گیجش، جذابتر هم شده بود رو گرفت.
¤ خوبه، دیگه وقت رفتنه.
از شونههاش گرفت و به سمت در خروج برش گردوند.
▪ ︎اما من گوشیمو پیدا نکردم..
¤ یکی دیگه میخری.
▪ ︎اگه یکم صبر کنی پیداش میکنم.. لازم به خرید یه گوشی جدید نیست.
¤ راه بیفت بچه.
▪︎ کلی عکس و برنامه توش داشتم.. لطفا!!!
آخرین کلمه رو به شکل کشیده و با عشوه ی خاصی گفت.
چانیول دلش از این همه دلربایی لرزید.. اما تلاش کرد محکم بمونه.
¤ یه گوشی که این حرفارو نداره.. بعدا برات پیداش میکنم.. به دوستم میسپارم اگه گوشیتو دید حتما بهم خبر بده خوبه!
گرچه از ته دل رضا نمیداد، اما حرف چانیول رو گوش کرد و به سختی از اون خونه خارج شد. تا راهی عمارت بشن..
☆☆☆☆
تا از خونه بیرون اومدن چانیول به ماشین اشاره کرد و جلوتر به راه افتاد.
BẠN ĐANG ĐỌC
ՏεძucεƦ🔥
Fanfiction📚 عنوان: #اغواگر 🔥 #Completed 👬 کاپلها: سکای، چانبک، شیچول 🔍 ژانر: رُمنس، فلاف، ددی کینک، اسمات ✒ نویسنده: تـــدی 🐻 خلاصه داستان ✍ فـقر به هـر قشری از جامعه فشارهای خودش رو میاره. ممکنه بعضیا کم بیارن و و بعضیا هم باهاش بجنگن، اما عدهای هم...