🔱Chapter: 57🔱

2.5K 628 379
                                    

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

با هانا در حال جرو بحث بود که شنیدن مسیج گوشیش.. باعث شد دست از عوض کردن شبکه های تلویزون بکشه و با پرتاپ کنترل به سمت هانا بحث رو خاتمه بده.
کنترل رو تو هوا گرفت و چانیول رو بعد از ترکوندن آدامسش صدا زد:

- چیه جرات نداری بشینی فیلم ترسناک ببینی داری در میری!

¤ بزن برنامه کودکتو ببین.. من فعلا به شخص مهمتری باید رسیدگی کنم.

به خیال اینکه بکهیون پیام داده و بازهم قرار نق نق کنه.. گوشی رو روشن کرد.

وقتی پیام دستوری که مخاطبش ناشناس بود رو خوند، کمی متحیر شد.
شماره غریبه ای که روی صفحه گوشیش ظاهر شده بود براش اهمیت چندانی نداشت.. اون مدت ها بود با شماره های ناشناسی که برای پارتنر شدن تو یه شب استثنایی، روی صفحه گوشیش روشن و خاموش میشدن زندگی میکرد.

اخیرا به خاطر بکهیون و جدی بودن علاقه ش به اون بچه، از این شغل کنار کشیده بود و به هر کسی کارت طاییش رو هدیه نمیداد.
ولی دیدن همچین لحنی شگفت زده ش کرده بود و شدیدا کنجکاو شد تا بدون چه کسی مخاطب همچین پیامیه...!

مشتری ناشناسش بدون سلام و خودشیرین بازی یه پیام حاوی ( میخوام ببینمت ) رو ارسال کرده بود و این چانیول رو بیش از حد تحریک میکرد تا جواب پیامش رو بده.

همینطور که وارد اتاق میشد برای اطمینان پیدا کردن از اینکه اون مخاطب چه کسیه.. پیامی ارسال کرد:

شما؟

هنوز پیام ارسال نشده بود که جوابش روی صفحه موبایل ظاهر شد.

اوه سهونم.

متعجب نگاهش به صفحه موبایل بود و هیچ نظری نداشت که چرا سهون شماره ش رو پیدا کرده و چرا قصد دیدار داره؟
تصوری که تو ذهنش از یه دختر داشت با دیدن اسم اوه سهون دود شد و بدون هیچ حسی مشغول تایپ شد.

چرا؟... نکنه جای مشتام روی صورتت حسابی بد عادتت کرده!

بعد از سند شدن پیامش انتظار داشت سهون جواب تند و تیزی بهش بده.. و در حالی که داشت به سهون میخندید پیام جدید رو باز کرد.

" مسئله راجع به جونگینه. "

دیدن اسم جونگین کافی بود تا لبخندش خشک بشه.
چند وقتی میشد از دونگسنگش بی خبر بود و حالا با پیدا شدن سهون، بی هوا دلش به تپیدن افتاده بود.
سعی میکرد به چیز بدی فکر نکنه.. اما نمیشد.
سهون رو یک بار به طور اتفاقی ملاقات کرده بود و تو همون دیدار متوجه اخلاق خاص و رفتار خودخواهانش شده بود..

ՏεძucεƦ🔥Where stories live. Discover now