☆☆☆☆☆☆☆☆
بکهیون از لحظه ای که چشم باز کرد.. به سختی در تلاش بود تا خودش رو از چنگ چانیول خلاص کنه.
برای چندمین بار نفسش رو حبس کرد تا عملیاتی که دو بار به طرز مسخره ای ناموفق مونده بود رو به اتمام برسونه..با بلند کردن دست چانیول برای بار سوم باز هم با شکست مواجه شد و تو بغل لعنتیش در حال مچاله شدن قرار گرفت.
اون عوضی جوری مثل کنه بهش میچسبید که بکهیون حس میکرد با قلبی که وسط زمین مین کاری شده قرار داره.. و هر لحظه امکان داشت یک انفجار بیصدا انجام بده در حال مبارزه ست.. هر بار از ترس بیدار شدنش بیشتر از قبل به تخت می چسبید و بی حرکت میموند.
وقتی مطمئن میشد هیچ حرکتی از سمت چانیول حس نمیکنه.. دوباره از نو شروع میکرد به تلاش و راه حلی مناسبی برای فرار جست و جو میکرد..باز هم دست و پاهای بی حسش رو به آرومی تکون داد تا شاید بتونه کمی شرایط رو با باز شدن رگ های خواب رفته ش تغییر بده.
مجددا دست چانیول رو از مچ گرفت و آهسته از روی بدنش جدا کرد.. ظاهرا تنها راه فراری که میشناخت خلاصی از بازوهای محکم و عضله ای اون عوضی بود تا به خاطر له شدن تو آغوشش راهی اون دنیا نشه..وقتی قصد داشت دست سنگینی که تمام شب مثل یه مار دورش پیچیده بود رو خیلی آهسته پایین بیاره و روی بدن چانیول قرار بده با چشم های درشتی که از نزدیک شبیه دو تا توپ گرد و سیاه یا شاید هم کمی عجبیب...! که از نزدیک بیشتر شبیه یه تیله ی مشکی دیده میشدن مواجه شد.
▪ م..من.....
¤ هیششش، چیزی نگو بذار قبل رفتن به مدرسه یه بار دیگه بچلونمت..
با تعجب به مردی که قصد داشت دوباره تو آغوش بگیرش خیره شد.. سعی کرد خودش رو کمی عقب بکشه اما این کار امکان پذیر نبود... نه تا وقتی که چانیول یه مار لعنتی بود و بکهیون یه طعمه ی خوردنی..
▪ ایششش ولم کن.. یه جور میچسبه انگار ده سال هم خوابشم! بعدم مگه.. مگه قراره امروز مدرسه هم برم؟
من خسته م نمیخوام برم مدرسه.چانیول که دید اعتراض کردن های پسرک چلونده شده تو آغوشش تمومی نداره بعد از کش و قوس دادن بدنش و تموم شدن غرغرهای بکهیون بلند شد و روی تخت نشست.
¤ بله جناب عالی امروز تشریف میبرید مدرسه.. نباید از بقیه عقب بیفتی، فکر کردی رئیس اوه وقت خالی داره که واسه موجه کردن تو به مدرسه بیاد و یه روز هم از کارش بزنه!
گیریم که یه روزشم به خاطره شازده پسرش کوتاه بیاد اونوقت دلیل نرفتن به مدرسه ت چی میشه؟رفتن زیر چانیول و جر خوردن!... شایدم دادن به چانیول و کوفتگی عضلانی بشه.. هوم؟
بکهیون هر لحظه سرخ تر از قبل میشد و بیشتر تو تختی که سفت و داغون بود فرو میرفت..
YOU ARE READING
ՏεძucεƦ🔥
Fanfiction📚 عنوان: #اغواگر 🔥 #Completed 👬 کاپلها: سکای، چانبک، شیچول 🔍 ژانر: رُمنس، فلاف، ددی کینک، اسمات ✒ نویسنده: تـــدی 🐻 خلاصه داستان ✍ فـقر به هـر قشری از جامعه فشارهای خودش رو میاره. ممکنه بعضیا کم بیارن و و بعضیا هم باهاش بجنگن، اما عدهای هم...