☆☆☆☆☆☆☆☆
با ناپدید شدن سهون و جونگین در انتهای پله ها، هیچول هم راه خروج رو پیش گرفت و از تیرهای زهر آلودی که با هر نگاه آجوما به سمتش پرتاب میشد فاصله گرفت.. و به اینکه چطور اون پیر زن یک دنده مخالفتش رو در عرض چند دقیقه کنار گذاشت و جونگین رو به عنوان همدم سهون پذیرفت فکر میکرد.. شک نداشت آجوما نقشه های عجیبی تو سرش داره.. اون پیر زن محال بود اینطور از یک غریبه حمایت کنه و سهون رو مقصر جلوه بده.. اونم هیچ کس نه...! نوه ی عزیزش اوه " سهون "
داخل حیاط شد و نفس عمیقی کشید..
" اوففف چه لحظات پر تشنجی بود "
عرق پیشونیش رو پاک کرد و تازه متوجه ی سوز سرما شد گر گرفتگی و دمای بالای بدنش در یک آن جاش رو با بهم خوردن دندون هاش و یخ زدن استخون های بدنش عوض کرد پس به سمت ماشین شرکت رفت تا زودتر از اون خونه و سرمای اطرافش دور بشه..
برای لحظه ای یاد سهون و دستی که پشت کمر جونگین گذاشته بود افتاد.
" الان بدو میره تو حموم و با هزار نوع مواد شوینده ای که مخصوص ضد عفونی کردن پوسته.. دستشو لای برداری میکنه "
با فکر به تصویری از سهون و دستی که گوشت و استخونش با رنگ قرمز تزیین شده بود قهقهه زد و داخل ماشین نشست و در رو بست.
هنوز کمربندش رو به دست نگرفته بود که صدای زنگ گوشیش اون رو از دست های نابود شده ی سهون بیرون کشوند و با دیدن اسم شیوون باز هم عذاب وجدان به سراغش اومد..☆☆☆☆
در حال عبور از راهرو بودن که صدای برخورد چیزی با در توجه جونگین رو به خودش جلب کرد.
بدون تعلل ایستاد تا دلیل صدا رو پیدا کنه.. به در اتاقی که احتمال میداد بکهیون پشتش قرار داشته باشه نیم نگاهی کرد و با دور شدن سهون بی اراده گام هاش رو برداشت تا بهش برسه و وقتی سهون وارد اتاقی که بی تردید مختص خودش بود، شد. جونگین با کمی شک مقابل در ایستاد.
سهون بدون اینکه بهش اهمیت بده سمت حموم رفت و این رسم مهمانداری نبود.. پس با کج و کوله کردن قیافش و شکلک در آوردن برای سهونی که ناپدید شده بود به سمت تخت رفت.
قصد داشت تا باسنش رو روی تخت بذاره که صدای سهون رو از داخل حموم شنید._ به هیچی دست نزن رو چیزیم نشین تا بیام، حوصله ندارم بعد از این همه وقت که به این اتاق اومدم شروع کنم به ضدعفونی کردن.
+ پس من کدوم گوری میتونم منتظر جناب بمونم!
_ همونجایی که هستی جلوی در.. حتی به دستگیره ی درم تکیه نده.
+ عوضی وسواسی
_ شنیدم...!
+ گفتم که بشنوی.
_ کوتاه میکنم زبونتو تا دیگه نتونی بلبل زبونی کنی..
+ هه...چه غلطا یادم نبود این تو قرارمون بوده باشه، یا اصلا قرار دادی رو درست و حسابی نوشته باشیم که من بر اساس اون جلو برم.
YOU ARE READING
ՏεძucεƦ🔥
Fanfiction📚 عنوان: #اغواگر 🔥 #Completed 👬 کاپلها: سکای، چانبک، شیچول 🔍 ژانر: رُمنس، فلاف، ددی کینک، اسمات ✒ نویسنده: تـــدی 🐻 خلاصه داستان ✍ فـقر به هـر قشری از جامعه فشارهای خودش رو میاره. ممکنه بعضیا کم بیارن و و بعضیا هم باهاش بجنگن، اما عدهای هم...