🔱Chapter: 36🔱

2.7K 602 116
                                    

☆☆☆☆☆☆☆☆

دقایقی میشد که با آقای لی مقابل خونه ی چانیول ایستاده بودن.. بکهیون چندین بار زنگ در رو زد اما هیچ کس پاسخگوی زنگ هایی که میزد نبود.
وقتی دید خبری از چانیول نیست به پیش آقای لی برگشت و به ماشین تکیه داد.

- رئیس! به نظرم خونه رو اشتباه اومدیم. چطور ممکنه چانیول اینجا زندگی کنه!

با سوالی که آقای لی پرسید متوجه شد به خاطره اون محیط دچار تردید شده.

▪ اگه به خاطره اوضاع داغونه این محله و خونه.. این حرف رو میزنی.. باید بگم شک ندارم همین جاست.
سری پیش خودش منو آورد به این خونه، من حتی خوب یادمه ازش پرسیدم موتورش کجاست و اون گفت فروخته ش!
اما...اما نمیدونم چرا خونه نیست! نکنه کلا از اینجا رفته؟

با اینکه نباید براش مهم میبود اما ظاهرا این مسئله زیادی داشت جدی میشد و بکهیون از اینکه نتونه اون عوضی رو دوباره ببینه کلافه شده بود.

- داره دیر میشه باید برگردیم..

آقای لی عاجزانه درخواست کرد و در ماشین رو برای بکهیون باز نگه داشت..
اما پسری که همچنان خیره به در خونه بود قصد نداشت به همین آسونی کوتاه بیاد.

▪ میگم.. میخوای شما برگرد خونه من یه ساعت دیگه خودم برمیگردم!

- اما رئیس این درست نیست من نمیتونم بدون شما برگردم.. پدرتون حتما عصبی میشن.

در حالی که مرد میانسال داشت بکهیون رو قانع میکرد تا با هم به خونه برگردن.. تا از دست توبیخ های رئیس اوه خلاص شه.. بکهیون شتاب زده به سمت خونه ی چانیول دوید.
شک داشت اون مردی که با یه دختره از سر کوچه پیداش شده بود.. چانیول باشه..
اما قد بلند و اون لنگ های درازش باعث شد بکهیون بیشتر روی اون دو زوم کنه..

وقتی نزدیکتر شدن شکی که داشت برطرف شد.. در مرحله ی اول با دیدن چانیول، لبخندش در حال کش اومدن بود! اما لحظه ی بعد حضور اون دختر اون هم اینطور چسبیده به چانیول زیادی رو مخ و آزار دهنده به نظر میرسید.
صدای آقای لی رو نمیشنید تمام گوش هاش پر شده بودن از خنده های بلند دختر و ناز کردنهاش..

چطور ممکنه چانیول انقدر زود اون رو فراموش کرده باشه؟ یعنی حالا اون دختر جایگزینش محسوب میشد!
مگه همین عوضی ادعا نمیکرد عاشق شده و تا بکهیون رو به دست نیاره کوتاه نمیاد!
پس اون دختر سمج.. کی و از کجا وسط این داستان پیداش شده بود!

سوال هایی که در حال مته کردن ذهنش بودن رو کنار زد و سعی کرد عاقلانه برخورد کنه!
اما تو اون شرایط عاقلانه برخورد کردن هیچ معنی ای نداشت.. چون حسادت داشت کار دست بکهیون میداد.
وقتی به نزدیکی در رسید محکم با طعنه به دختر کوبید و باعث شد نیمی از خریدهایی که توسط دختر حمل میشدن روی زمین ریخته بشه..
چانیول قصد داشت مشتش رو روی صورت کسی که اینطور وحشیانه طعنه زده بود فرود بیاره که با دیدن اون نگاه غضب آلود و آشنا دستش رو پایین آورد.

ՏεძucεƦ🔥Where stories live. Discover now