🔱Chapter: 35🔱

2.6K 572 188
                                    

☆☆☆☆☆☆☆☆

وقتی شیوون ازش فاصله گرفت و به سمت ماشینش رفت، برای دور شدن از اون مکان و هر چیزی که باعث میشد احساس خفگی کنه شروع کرد به دویدن..
مستقیم به سمت جلو میدوید بدون هیچ هدفی.. تنها قصدش دور شدن از اون محوطه بود.
کاملا از اون مکان نحس و آلاچیق هاش دور شده بود. اما همچنان میدوید.

حالا باید به کجا پناه میبرد! حالا که تنها حمایتگر و حامیش رو هم از دست داده بود!
وسط پارک رسید و ایستاد.. به اطراف نگاه کرد. دیگه خبری از آلاچیق های عاشقانه نبود، سعی کرد کمی نفس بگیره تا دوباره به دویدن ادامه بده! سر بلند کرد و نگاهی به محیط اطرفش انداخت.. همه جا تاریک بود و هیچ جنبنده ای اون اطراف دیده نمیشد.
لحظه ای ترسید، ترس از تنها بودنش وسط اون چهار راهی که سر تا سر پر از درختهای جامعه دریده و عریان بود، چیز عجیبی به حساب نمیومد!

از این همه تنهایی و ترسی که تو وجودش رخنه کرده بود.. پاهاش به لرز افتاد.
همونجایی که بود روی دو پا فرود اومد و هر دو زانوش رو به آغوش کشید و شروع کرد به حرکت دادن خودش..

شاید حس میکرد با این کار میتونه ترسش رو متوقف کنه و ادامه ی راه رو بره.
شاید هم سعی داشت به خودش دلداری بده که هنوز هم امیدی هست و اون تنها نیست.

بارون همچنان میبارید و جونگین تو اون لحظه حتی از اون قطرات لعنتی هم متنفر شده بود.
سرش رو بلند کرد و با چشم هایی که به خاطره پخش شدن خط چشم دیگه زیبا نبودن رو به آسمون نگاه کرد.. حالا قطرات بارون مستقیم روی صورتش فرود میومد و جونگین رو غرق در اشک کرد.

+ به دنیا اومدم اما کسی منو نخواست.. طرد شدم و تنها توی یتیم خونه بزرگ شدم..
میدونی اونجا چطور جاییه؟

با بغض نالید و سعی کرد برای رها شدنش دلیلی پیدا کنه..

+ هر وقت از وضعیتمون ناراضی بودیم میگفتن تحمل کنید همه چیز درست میشه! میگفتن شما هم یه روزی پدر و مادری که لایقتون باشه رو پیدا میکنید.

ت..تو بگو.. پس چرا کسی منو نخواست؟
یعنی یه پدر و مادر تو این دنیا نبود که واسه من کنار بذاری؟ یعنی من باید همیشه تنها باشم.

اگه پدر و مادر داشتم، اگه خانواده داشتم.. هیچ وقت اینجوری پسم نمیزدن..
من الان یه مادر میخوام یکی که امشب تا صبح کنارش بشینم تا به درد دلم گوش کنه..
چرا هیچ کس منو نخواست؟ چراااااا؟؟

حالا خودت همه چیو درست کن! شیوونو برگردون..
چرا؟... چرا اصلا من باید تنها باشم! مگه.. مگه من چند سالم بود وقتی که از یتیم خونه انداختنم بیرون..

ՏεძucεƦ🔥Où les histoires vivent. Découvrez maintenant