🔱Chapter: 20🔱

2.4K 529 39
                                    

☆☆☆☆☆☆☆☆

از یقه ش گرفته بود و با بی رحمی تمام هیچول رو به دنبال خودش میکشوند.
به اتاق رسید و با پرت کردنش روی تخت به کت مشکی ای که صبح برای رفتن به شرکت به تن کرده بود حمله ور شد.

قصد داشت انتقام اتفاقات اخیر و رها شدن یهویش توسط جونگین رو بگیره.. پس باید به اون پسر نشون میداد خراب کردن آرزوهای یه آدم چه طعمی داره.. باید بهش میفهموند دردی که تو سینه ش جا باز کرده درد ساده ای نیست.. باید تاوان اون درد رو با درد میداد.. تو اون لحظه هیچ چیزی نمیتونست سد راه مرد خشمگین باشه.

روی تخت دراز کش افتاده بود و هنوز هم منگ کارهای عجیب شیوون بود.. به چشم های سرخش خیره شد این مرد هیچ شباهتی به فرشته ی همیشگی نداشت.. کی و چطور این همه تغییر کرده بود؟

تقلا کرد تا از روی تخت پایین بره.. اما شیوون با گرفتن کتفش اون رو به تخت میخکوب کرد.
با برخورد سر شونه هاش به تشک لب به دندون گرفت تا صدای ناله ش به گوش مرد خشمگینی که قصد داشت روزش رو به تمام معنا بفاک بده نرسه..
وقتی دید شیوون به سمت کتش حمله کرد زبونش رو حرکت داد تا شاید مرد عصبی رو به خودش بیاره.. باید به هر طریقی که بود شیوون رو متوجه ی اشتباهش میکرد.

* ش..شیووونننن شییی
لطفا به خودتون بیاید... با فریاد بلند شیوون رو صدا کرد..
بدون توجه به صدای هیچول...کت رو از تنش خارج کرد. دست برد تا دکمه های لباس سفیدی که به تن داشت رو باز کنه.. هیچ چیز نمیتونست جلوی این مرد رو بگیره مگر یک تلنگر..

دکمه ی اول رو باز کرد و مشغول دکمه ی بعدی شد با باز شدن مانع دوم.. سینه ی سفید هیچول نمایان شد. دستش پیشروی کرد و به سمت دکمه ی بعدی رفت.
سرعت نفس هاش نامنظم شده بود.. هر دم و بازدمی که انجام میداد به سرعت حرکت قفسه ی سینه هاش اضافه میکرد..

به بالا پایین شدن قفسه ی سینه و نفس هایی که اضطراب هیچول رو نشون میداد هر لحظه افزوده میشد و در عوض این زبون تند و تیزش بود که به طور کامل لال شده بود و برای التماس کردن هیچ عکس العملی از خودش نشون نمیداد.

سرعت نفس کشیدن های عجیبش کاری کرد تا نگاه مرد عصبی بالا اومد و با دیدن چشم های برق زده ی هیچول برای لحظه ای از کرده ش پشیمون شد.. یک لحظه برای برگشت به اصل خودش کافی بود یک لحظه و یک نگاه!

شیوون همچین آدمی نبود اون هیچ وقت هیچ چیزی رو به زور نمیخواست.
تو اون نگاه تصویر درد کشیده ی جونگین براش تداعی شد و دست از کار کشید.
جونگینش هم به خاطر " دیگران " از عشق زده شده بود.
نباید کاری که دیگران با جونگین اون کرده بودن.. اون با کسی مثل هیچول میکرد..

نه!

شیوون همچین " انسانی" نبود.

به مژه های نم دار هیچول خیره شد و مچ های در بندش رو رها کرد. بدون هیچ حرفی از روی تخت پایین رفت.. حالا حتی روی نگاه کردن به هیچول رو هم نداشت.
کنار تخت پشت به هیچول روی زمین سر خورد..

ՏεძucεƦ🔥Where stories live. Discover now