🔱Chapter: 32🔱

2.4K 514 54
                                    

☆☆☆☆☆☆☆☆

چند ساعتی میشد که وارد آپارتمانش شده بود اما همچنان سردرگم و گیج به دنبال بهانه ای برای رد کردن سوال های ذهنیش بود...هر بار که طی کردن مسافت پذیرایی و رسیدن به خط آخر خونه با گام های عصبیش به پایان میرسید.. می ایستاد و به کار چند ساعت پیشش عمیق تر از قبل فکر میکرد.

چرا اینطور افسار گسیخته شده بود و به لب های هیچول هجوم برده بود...؟ یعنی به خاطر رابطه نداشتن و قول قرارهایی که با دیدن جونگین با خودش بسته بود اینطور بی جنبه و بی حیا رفتار میکرد؟

یا.. به خاطره تپش ناگهانی قلبش که منشاء یک حمله ی غافلگیرانه و ضعیف و سست شدن بدنش در مقابل اون مرد مو فرفری باعث انجام اون حرکت و لذت فوق العادش بود!

هر طور که فکر میکرد باز هم بدون اینکه دلیل بی تابی قلبش رو درک کنه خودش رو سرزنش میکرد.
چطور ممکن بود قلبی که با دیدن جونگین همیشه آرامش میگرفت اینطور دیوانه وار برای بوسیدن دوباره ی لب های هیچول به قفسه ی سینه ش کوبیده بشه...!

حتی با تصور اون بوس قلبش بی تاب میشد و شیوون برای هر کوبش دلیل خودش رو داشت..

سکس نکردن طی این مدتی که با جونگین بود میتونست بهترین و آخرین گزینه باشه..

اما چطور میتونست طعمی که از اون بوسه همچنان روی لب هاش جا خوش کرده بود رو انکار کنه و با قهوه ی خشک شده ای که بیشتر مهمان شلوارش بود خودش رو گول بزنه!

هر طور که حساب میکرد یه جای این معادله اشتباه بود..
تا چند روز پیش شک نداشت تنها عشق زندگیش جونگینه، اما از روزی که هیچول با رفتارهای عجیبش وارد زندگیش شد و تمام معادلات حساب شده ی زندگیش رو با دور کردن جونگین و تنها شدن خودش بهم ریخت.. همه چیز به طور احمقانه ای رنگ و بوی تازه ای گرفته بود.

تنها بودن داشت دیوونه ش میکرد.. چرا باید تو شبی که عذر خواهیش پذیرفته شده بود باز هم گند بخوره به همه چی؟

چرا انقدر احمقانه جلو رفت و مثل یه آدم متجاوز و حشری عمل کرد!

شیوون هر طور که فکر میکرد باز هم نمیتونست جواب سوال رو پیدا کنه..

مگه عاشق نبود؟

مگه جونگین عشقش محسوب نمیشد؟

مگه از نبود جونگین به جنون نرسیده بود؟

پس چرا حالا فکر میکرد حسی که با بوسیدن هیچول نصیبش شده کمی متفاوت تر از حس بوسیدن جونگینه!

ՏεძucεƦ🔥Donde viven las historias. Descúbrelo ahora