🔱Chapter: 23🔱

2.1K 479 7
                                    

☆☆☆☆☆☆☆☆

بعد از این که مطمئن شد هیچول هیچ کار احمقانه ای انجام نمیده با تاکید بر اینکه حق نداره با این حال و روز تو شرکت پیداش بشه.. از خونه بیرون زد.
به دوست و رفیق پریشون حالش مرخصی داد تا زمانی که حال جسمیش شرایط سر پا ایستادن رو داشته باشه.
شاید هیچول چیزی نمیگفت و با لبخند ساختگیش همه چیز رو انکار میکرد اما سهون هم کسی نبود که شرایطش رو درک نکنه.
مطمئن بود در حال حاضر حال روحیش خرابتر از حال جسمی شه.. پس سعی کرد دیگه بحث فریب خوردنش تو دوران دبیرستان رو یادآوری نکنه.

اون دوران از نظر هیچول دوران رسوایی محسوب میشد.. زمانی که به سختی سعی داشت با مخفی کردن گرایش و رابطه ی پنهونی ای که با یکی از سال بالایی ها داشت، دوستیش رو با سهون ادامه بده، دوستش نباید از گرایشش با خبر میشد چون هیچول تحمل طرد شدن رو نداشت.. اما این مخفی کاری باعث شد تا تو دام کسی که هیچ چیزی از انسانیت بارش نبود گرفتار شه.
کسی که تنها برای خالی کردن شهوتش با پسرک عاشق میخوابید و درست روزی که عکس هایی از اون و هیچول که نشون میداد اون دو با هم رابطه دارن تو مدرسه پخش شد، زیر همه چی زد و تمام کارهایی که تا به اون روز به همراه صفت عشق یدک می کشید رو انکار کرد و هیچول رو با هم کلاسی و دوست هایی که به طرز عجیبی رفتارشون صد و هشتاد درجه تغییر کرده بود تنها گذاشت.
اون دوران به بدترین شکل برای هیچول به پایان رسید.. دورانی که همه با نگاه های عجیب و پر از تنفر از کنارش رد میشدن.. دورانی که حتی از رو در رو شدن با سهون هم پرهیز میکرد.
شاید اگه سهون هم اون رو یه منحرف عوضی یا کسی که برای خالی کردن شهوتش به گی بودن روی آورده و با این کار فقط قصد جلب توجه کردن داره، میدید.. هیچول خیلی وقت پیش از زندگیه "خیلی ها " حذف شده بود.

سهون خیلی زود با گرایشی که به هیچ عنوان دست خود هیچول نبود کنار اومد، و تمام مدت مثل یه حامی کنارش موند.. شاید تنها دلیلش، دوستی و عشقی بود که از کودکی تا به بزرگ سالی با هم شریک بودن و همچنان ادامه داشت.
حالا بعد از چندین سال دوست نداشت باز هم رفیقش رو داغون و سر خورده ببینه.. درست مثل همون دوران کذایی..
دیگه اجازه نمیداد هیچ کس دوباره اون رو بازیچه ی هوسبازی های خودش کنه.
بعد از خارج شدن از خونه و رسیدن به ماشینی که منتظرش بود. با حس بدی که نسبت به کم کاری هایی که تا به امروز برای دوستش کرده بود به سمت خونه رفت. جونگین بهش گفته بود بکهیون اونجاست و لازمه برای شام یه چیزهای رو از بیرون خریداری کنن.. پس مطمئن بود وقتی به خونه برسه وقت کافی برای حموم کردن و یه استراحت کوچیک اونم بدون اینکه کسی مزاحمش بشه در اختیار داره..

☆☆☆☆

وارد خونه شد و به اطرف نگاه گذرایی انداخت بعد از اینکه مطمئن شد همه چیز سر جاش قرار داره و هیچ اتفاق عجیبی تو خونه نیفتاده به سمت اتاقش رفت.
با دیدن اتاق و رو به راه بودنش با یه آه خسته روی تخت نشست.. هنوز هم ذهنش درگیر دوست زخم خوردش بود.
با تمام خستگی ای که داشت تصمیم گرفت حموم کنه تا بدنش از استرس دور شه.

ՏεძucεƦ🔥Where stories live. Discover now