🔱Chapter: 58🔱

2.5K 637 422
                                    

☆☆☆☆☆☆☆☆☆

سردرگم بود.
گیج و مبهوت نگاهش به بیرون از کافه میچرخید اما ذهنش تو چهار چوب جونگین و کودکی از دست رفته ش قفل و اسیر بود.
نای حرکت کردن نداشت.. هضم داستان چانیول اون رو بی دفاع کرده بود.

جونگین...

اسمش رو زمزمه کرد و به عکسی که چند وقت پیش تو خواب ازش گرفته بود خیره شد.
چرا از همیشه معصوم تر به نظر میرسید؟
این معصومیت به خاطر حرف های چانیول بود که افکارش رو پریشون کرده، یا چشم های بسته جونگین!
وقتی سهون تنها با شنیدن گذشته ای که حتی تصورش رو هم نمیتونست بکنه.. همچین حالی داشت.. اون پسر با یاد آوری این خاطرات تا الان چطور تحمل کرده بود!...

پول قهوه ها رو روی میز گذاشت و بی هیچ هدفی از کافه بیرون زد و زمانی که راننده ازش درخواست کرد سوار ماشین بشه.. بدون جواب دادن یک خط فرضی رو در پیش گرفت و مستقیم کنار پیاده رو به راه افتاد.

راننده از ترس رئیس عبوسش بدون حرف سرجاش ایستاد. سهون رو تنها به حال خودش رها کرد و سعی کرد مزاحمتی ایجاد نکنه.

احساس گرما میکرد.. تو هوایی که قبل از اومدن به کافه در حال لرزیدن بود حس خفگی داشت..

منشاء این تب و تاب فقط جونگین بود. با فکر کردن به جونگین گام هاش رو برمی داشت و حال خوشی نداشت.. هر از چند گاهی مکث میکرد و با یادآوری اتفاقاتی که برای جونگین رخ داده بود دستش رو مشت میکرد.

اینکه جونگین تو این سن تا این حد آزار دیده و زندگی هیچ وقت طبق مرادش پیش نرفته.. باعث میشد از خودش متنفر بشه.

اون هیچ وقت چیزی کم نداشت..
حتی وجود خانواده سخت گیرش هم نمیتونستن دردی که جونگین تحمل کرده بود رو بهش تحمیل کنن.
حالا که فکر میکرد داشتن پدر و مادر و حتی یه مادر بزرگ خودخواه، بهتر از نداشتنشون تو این دنیاست.

حداقل اون کسایی رو داشت که به خاطر قدم های اشتباهی که برمی داشت نگرانش باشن و این نگرانی رو حتی با سیلی زدن به رخ بکشن..

اما جونگین...
اون حتی غم خوار هم نداشت..
کسی نبود تا نازش رو بکشه..
کسی نبود تا جلوی اشتباهاتش رو با داد و هوار بگیره..

حالا میفهمید وجود پدر و مادر توی زندگی مزخرفش، هر چند کم.. اما تاثیر گذار بوده و جونگین از این محبت سال ها پیش محروم شده.

وسط پیاده رو ایستاد و سرش رو به سمت آسمون گرفت تا نفسی تازه کنه.
نباید با این حال و روز به عمارت برمی گشت!
نباید به جونگین نشون میداد از چیزی باخبره.
حداقل برای امروز نباید کامش رو تلخ میکرد..

ՏεძucεƦ🔥Where stories live. Discover now