🔱Chapter: 78🔱

1.6K 435 274
                                    

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

های کیوتیای تدی^^

ممنونم که تا امروز صبر کردین میدونم کار سختی بود.. درک میکنم و خوشحالم که بالاخره برگشتم.

یه خلاصه مختصر از  قسمتای آخر بگم چون ممکنه فراموش کرده باشین و بعد بریم به داستان برسیم.

{ خب..شیومین با یه سری عکس چانیول رو تهدید کرد..
سکای از اینچئون برگشتن و به کمک هیچول هنوز پدر گرام رو ملاقات نکردن و ترکشهای خشمش بهشون اثابت نکرده.. از اونورم سهون متوجه شد بکهیون گی هست.
شیومین با کمک مادربزرگ، به یه سری مدارک علیه پسرا دست پیدا کرد.
چانیول هم جونگین رو مجبور کرد تا بکهیون رو بیاره بیرون از عمارت تا باهاش ملاقات کنه.
جونگین هم با کلی زحمت تونست از دست سهون فرار کنه و شازده کوچولو رو به پیش چانیولی که داخل ماشین منتظرش بود ببره. }

و حالا ادامه داستان...


به انتظار بکهیون داخل حیاط ایستاده بود و هر از چند گاهی نگاهش رو به در می دوخت.
احساس عجیبی داشت. به خاطره دو برادری که علاوه بر سردرد، اضطراب رو هم به جونش انداخته بودن حال خوشی نداشت.. و هر بار فحش های ریز و درشتی رو زیر لب زمزمه میکرد تا شاید از استرسش کم بشه.
نمی تونست منشاء این حال درهم و پیچیده ش رو دقیق پیدا کنه.
هیچ راه حل درستی برای از بین بردن استرسش نداشت جز این که تو اون لحظه بکهیون زودتر دل از چانیول بکنه و برگرده، باید باهم به داخل برمی گشتن.
در واقع باید به پناهگاشون برمی گشتن، تا وقتی رئیس اوه از جلسه ی دروغینش برگشت.. هدف خشم و ناسزاهاش قرار نگیرین.

شاید اینطوری کمی از اضطرابش کاسته میشد...!

اوضاع هنوز طبق مرادشون نبود و نباید انقدر سرخوش برای گشت و گذار هرجایی که دوست داشتن آفتابی میشدن و تو همچین شرایط بغرنجی جلوی چشم بودن حکم خودکشی داشت.

ملاقات بکهیون طولانی تر از حد انتظارش شد با بی حوصلگی پوفی کشید و روی هر دو پا فرود اومد.
بکهیون بدون شک وارد مراحل رفع دلتنگی شده بود که هیج جوره دست از اون هیونگ احمقش نمی کشید!

عاجزانه دست به دعا شد تا بیخیال سکس ماشینی بشه و زودتر از اون درب لعنتی که مسئولیت عذاب دادنش تو اون دقایق رو به عهده داشت، وارد بشه و از این همه آشوب
خلاصش کنه.

درحالی که پاهاش به گزگز افتاده بود نفس دردمندش رو با کلی هوا از ریه هاش خارج کرد و سعی کرد دوباره روی پا، بایسته.

ایستادن روی هر دو پاش همزمان شد با ورود بکهیون به داخل حیاط.. از دور خیره به پسرک شد.
هر لحظه که بکهیون نزدیک تر میشد.. جونگین نگاهش رو دقیق تر میکرد.
یه چیزی درست نبود! بکهیون عجیب رفتار میکرد و از همون فاصله هم میشد این موضوع رو فهمید.

ՏεძucεƦ🔥Where stories live. Discover now