🔱Chapter: 22🔱

2.1K 483 7
                                    

☆☆☆☆☆☆☆☆

به سمت بکهیون که همچنان منتظر جواب بود برگشت.
سعی کرد با عادی ترین لحن ممکن جواب رو بده:

+ اهوم گفتم هیونگ! چطور مگه؟

بکهیون کمی جا خورد.. ذهنش به روز اولی که تو هتل جونگین رو دیده بود کشیده شد.
حالا که فکرش رو میکرد اون روز جونگین به طرز عجیبی با حالا فرق داشت.. اون روز پسری که پشت در بود و با چانیول صحبت میکرد کمی میکاپ داشت.. چشم هاش با این چشم ها تفاوت زیادی داشت و خط چشم مشکیش کاملا مشهود بود.. سعی کرد کلمه ی مناسبی رو برای سوال کردن انتخاب کنه.. و بعد از کلنجار رفتن با ذهنش، زبون خشک شده ش رو حرکت داد:

▪ یعنی تو...تو هم مثل این... یعنی تو هم.....

چانیول وسط حرفش پرید، میدونست بکهیون قصد گفتن چه چیزی رو داره.. سعی کرد جلوی حرف زدنش رو بگیره تا اوقات جونگین تلخ نشه.

¤ ما فقط هم دیگرو میشناسیم.. همین!... این پسر مثل من نیست.. شاید کمی با هم در ارتباط باشیم اما این دلیل نمیشه که هر کسی که رفیق من بود مثل " من " باشه.

بکهیون سعی نکرد چیزی رو کشف کنه، چون نیازی نمیدید که بخواد جونگین رو آزار بده پس بدون اینکه از هیونگ سکوت کرده ش، سوالی بپرس سری به علامت " فهمیدن " تکون داد و دست برد تا دستگیره ی در رو باز کنه.. اما قبل از فشردن دستگیره رو به چانیول کرد.

▪ مثل تو میشد شک میکردم.. جونگین هیونگ هر طوری هم که باشه برام اهمیت نداره و من براش احترام قائلم.. در حال حاضر اینجا تنها کسی که با من خوب بوده و آزاری بهم نرسونده هیونگه..

سوار ماشین شد و به نگاه جونگین که زوم چانیول بود توجه نکرد.. فقط دوست داشت به هیونگ جذاب و گاهی بد دهنش بفهمونه که چقدر براش عزیز و مورد اطمینانه..

جونگین با باز و بسته کردن چشم هاش از چانیول تشکر کرد.. هر چقدر هم که حرف های منحرف میزد و بکهیون رو با حرف هاش به درجه جر خوردن از تعجب میرسوند، باز هم دوست نداشت تو چشم بکهیون معصوم، یه هرزه ی عوضی باشه.. دوست نداشت گذشته ای که ناخواسته درگیرش بود، جلوی کسی مثل بکهیون برملا بشه.. حتی تصور روزی که بکهیون بفهمه اون یه شغل پر درآمد با صدها نقاب روی صورت داره.. آزارش میداد.
اما واقعیت چیزی جز این نبود و جونگین خوب میدونست که حقیقت روزی آشکار میشه.

بعد از اینکه با کش مکش های ذهنیش کنار اومد بدون بحث و گفتگو سوار ماشین شد و کنار بکهیون روی صندلی های عقب نشست.
حالا هر سه مرد سوار ماشین بودن و به سمت خونه ی سهون حرکت میکردن..

▪ هیونگ تو با این دراز چه نسبتی داری؟

حالا نوبت پسرک کنجکاو بود.. بعد از کلی فکر و خیال بکهیون عزمش رو جزم کرد تا سوالی که ذهنش رو آزار میداد رو با تن صدای پایینی بپرسه تا چانیول متوجه ی چیزی نشه.

ՏεძucεƦ🔥Where stories live. Discover now