در خونه به آرومی باز شد و مردی از پشت در و از بین فاصله ی کمی که بین دیوار و در بود، سرش بیرون آورد و با لهجه ی تقریباً غلیظی گفت: ¥بله؟جونگده اُور کت روی شونه هاش رو صاف کرد و با لبخند کمرنگی جواب داد: ¥کیم جونگده هستم!
همین معرفی کوتاه باعث شد مرد کنار بره و در رو فقط به اندازه ای باز کنه که جونگده بتونه وارد بشه.
با ورودش به خونه فضای نامرتب و تقریباً تاریکی رو دید و در همون لحظه ی اول چشمش به پسری خورد که پشت میزی نشسته و با جدیت تمام بی توجه به اون ها بازی می کنه.
مرد موهای ژولیده اش رو صاف کرد و برای جونگده یک فضای بدون لباس روی کاناپه درست و تیشرت توی دستش رو به سمتی پرتاب کرد.
جونگده بی حرف نشست، بعد از چند ثانیه مرد هم رو به روش نشست و خمیازه ای کشید.
¥شما شیائو ژان هستید؟ژان لبخند بزرگ و خرگوشی زد و گفت: ¥البته که خودمم، تاعو باهام تماس گرفت که بهتون کمک کنم. چه کمکی از دستم بر میاد؟
جونگده کمی به مرد با دقت نگاه کرد.
اون واقعاً شلخته و بی نظم بود و خب راستش جونگده نمی تونست بهش اعتماد کنه که می تونه برادرش رو پیدا کنه یا نه ولی خودش هم می دونست تنها کسی که مجبوره بهش اعتماد کنه همون مَرده.
توی تمام کشور کم نبودند کارآگاه های خصوصی و خبره ولی آدم هایی که از موقعیت تهیونگ سواستفاده کنند، زیاد بود.
حداقل این مرد قابل قبولِ مردی بود که ده سال براش کار کرده.
آهی کشید و بعد از مکثی جواب داد: ¥برادرِ کوچکترم، افسر تازه کاره پلیسه. تقریباً دو هفته ی قبل به یک ماموریت فرستاده شده و مسئله ی عجیب اینجاست که اون درست کمتر از بیست و جهار ساعت ماموریتش رو ترک و فرار می کنه. ماشینش رو چند روز قبل توی جاده ی فرعی نزدیک روستایی که برای ماموریت رفته بود، پیدا کردند و ماشین از جاده منحرف و به درخت برخورده کرده باید بگم هیچی ازش نمونده بود. به نظر تصادف کرده و خودش هم گم شده. پلیس ها هنوز جنازه ای پیدا نکردند و منم این باور رو دارم که اون زنده است ولی یک جایی گیر افتاده.جونگده به حرف هاش پایان داد و به مرد مقابلش که با جدیت نگاهش می کرد و به حرف هاش گوش می داد، زل زد.
بعد از دقایقی کوتاه ژان بعد از کمی تفکر بالاخره گفت: ¥گفتید به نظر می رسه که تصادف کرده و باور دارید برادرتون زنده است. مدرکی هم برای این باورتون دارید؟ به هر حال هیچ آدمی بدون مدرک امید الکی به خودش نمی ده!¥بله مدرک دارم درواقع این مدرک رو امروز صبح همکارش برام آورد. یه جمله است که میگه 《چانیول! اینجا خطرناکه.》
(دوستان اینجا جمله عوض شده درواقع چانیول اسم بکهیون رو حذف کرده.)
***
هوسوک در حال تمیز کردن میز بود که دست هایی از پشت دور کمرش حلقه و باعث شد برای لحظه ای نفسش بند بیاد.
صدای آرامش بخشِ جیمین توی گوشش پیچید ولی بازم از ترسش کم نکرد.
×هیس عزیزم! منم جیمینی.
ESTÁS LEYENDO
The monster has fallen in love
Fanfic🔞 چی میشه اگه یک هیولای آدم خوار یک روزی عاشقه شکار دلبرش بشه؟ کاپل اصلی: kookv/vkook کاپل فرعی: سکرت ژانر: عاشقانه، اسمات، دارک، جنایی و... وضعیت فیک: کامل شده.