part 6

7.9K 1.3K 1.2K
                                    


تهیونگ لحظه‌ای حرف زدن رو فراموش کرد و وقتی دید یونگی بی‌توجه به اون به سمت خونه‌اشون رفت، از خجالت سرخ شد.
جیمین کلافه و سردرگم دستی به موهاش کشید و قدمی جلو گذاشت که تهیونگ به سرعت احترامی گذاشت و با گفتن ببخشیدی از کنارش گذشت.
اون لحظه هیچ چیز خوبی توی ذهنش نمی‌گذشت و دلش نمی‌خواست حرفی بزنه که توهین به حساب بیاد؛ پس ترجیح داد فرار کنه.
چند قدمی از جیمین دور شد و دوباره با یادآوری موضوع خجالت زده شد.
اون هم گرایشش متفاوت بود و با یک مرد رابطه داشت ولی اینکه یک روزی بخواد برادرش جونگده رو ببوسه باعث می‌شد، بالا بیاره.
صورتش درهم شد و سرش رو محکم تکون داد تا اون صحنه از ذهنش بیرون بره.
باید هر چه زودتر به تحقیقاتش ادامه می‌داد و وقتش رو سر موضوعات بی‌ارزش تلف نمی‌کرد.
بعداً هم می‌تونست توی سئول در مورد اون سه برادر عجیب تحقیق کنه و در اون لحظه الویت تحقیق در مورد جنایات منطقه بود.
در شیشه‌ای رو باز کرد و وارد قصابی شد.
همون‌طور که حدس زد، اونجا هم قصابی و هم رستوران کوچکی بود.
مردی پشت میز فلزی در حال ساتور زدن به گوشت بود و خانمی در گوشه‌ی دیگه اون مکان در حال کباب کردن گوشت.
با پیچیدن بوی گوشت کباب شده توی بینی‌اش متوجه شد که از دیروز ظهر چیزی نخورده و الان به شدت گرسنشه.
لب‌های خشکیده‌اش رو با زبونش خیس کرد و سعی کرد نگاه خیره‌اش رو از گوشت‌های هوس انگیز برداره.
*شما باید افسر کیم باشید، درسته؟

تهیونگ به سمت مرد قصاب که حالا درحال ریز کردن گوشت بود، برگشت.
جلوتر رفت و با لبخندی گفت:
-بله شما آقای؟

مرد گوشت‌هارو داخل ظرف ریخت و سمت شیر آب رفت.
*کیم سوکجین!

تهیونگ سری به نشونه‌ی فهمیدن تکون داد و با کنجکاوی به سمت اون خانم برگشت.
خانم که حالا در حال کباب کردن گوشت‌های تازه بود، نگاه خیره‌ی مرد رو حس کرد و با لبخند گفت:
¥منم کیم سویون هستم! دخترخاله‌ی جین.

تهیونگ احترامی به سویون گذاشت که نگاهش به گوشت‌های تیکه نشده‌ی توی یخچال خورد.
اون گوشت‌ها حالتشون یکم عجیب بود و تهیونگ نمی‌تونست متوجه بشه گوشت چه حیوانیه.
زیرلب بی‌اختیار زمزمه کرد:
-گوشتِ عجیبیه!

جین به سمت یخچال رفت و یک تیکه دیگه از گوشت‌هارو در آورد و روی میزش انداخت.
*گوشتِ شکاره! البته قبل از کشتن شکار، یک مدت پروارشون می‌کنیم.

تهیونگ متوجه نشد و با اخمی که نشونه‌ی مبهم بودن موضوع بود، پرسید:
-یعنی چی؟

جین نگاهش رو از گوشت گرفت، مستقیم به چشم‌های مرد خیره شد و با لحن مرموز و سردی که لرزه به تنِ تهیونگ می‌انداخت، جواب داد:
*خب اول شکار رو زخمی می‌کنیم و می‌گیریم. یک مدت نگهش می‌داریم و اگه مریضی نداشت، می‌کشمیش!

تهیونگ آهانی زیرلب گفت که سویون با لبخند گفت:
¥دوست ندارید از غذامون امتحان کنید؟ بهتون قول می‌دم از غذامون خوشتون بیاد! ما معمولاً این وقت صبح برای همه غذا آماده می‌کنیم اگه بقیه بیان چیزی براتون نمی‌مونه.

The monster has fallen in loveWhere stories live. Discover now