به سمت جانگ کوک برگشت و دست هاش دور گردنش حلقه کرد.
با اینکه پسرِ کوچکتر نمی تونست توی تاریکی خیلی خوب ببینتش ولی بازهم لبخند بزرگی تحویلش داد و آروم نزدیک شد تا از غنچه ی لب هاش بوسه ای بچینه.
لب های گرمش رو روی لب های سرد و ترک خورده ی پسرکش نشست و با ولع شروع به حرکت دادن ماهرانه ی لب هاش کرد.
دست های جانگ کوک همچنان کمرش رو می فشرد و سعی در تقلید حرکاتش داشت.
بعد از دقیقه ای کوتاه به خاطر تنگی نفس، تهیونگ با اکراه از لب های پسرِ کوچکتر دل کند و زیرلب کیوتی به خاطر تلاشش در بوسیدن، نثارش کرد.
گردنِ خرگوشش رو گرفت و به سمت خودش کشید.
لب های داغ کرده و خیس جانگ کوک روی گردنش نشست و تهیونگ نفس عمیقی از عطرِ بدنِ پسر کشید.
لبخندِ گرمی از حس کردن عطرِ شامپوی هلوی خودش، روی لبش نشست؛ پس پسرِ کوچکتر به تازگی حمام رفته بود.
دستش رو بین موهاش فرو کرد و زیرلب پرسید: -چرا اینجا تاریکه خرگوشی؟جانگ کوک گردنش رو بوسید و با دندون های تیزش گاز نسبتاً آرومی ازش گرفت و صدای ناله ی خواستنی پسرِ بزرگتر رو درآورد.
+نمی دو...نم.تهیونگ اخمی کرد و بعد از کمی فکر لبش رو محکم گزید.
لعنت بهش!
چرا فراموش کرده بود چراغ های خونه با کارت مخصوص روشن می شه؟
و اون کارت لعنتی هم دست خودش، توی خونه ی پدری اش بود!
آهی از گیج بودنش کشید و مسیح رو شکر کرد که کارت رو با خودش برداشته.
از جانگ کوک کمی فاصله گرفت و گفت: -کوکی! همینجا بمون تا من برق ها رو روشن کنم.به سمت جایگاه مخصوصِ کارت به راه افتاد و در همون حین جانگ کوک برخلاف خواسته اش مثل یک جوجه اردکِ گم شده پایین کتش رو چسبید و پشتش به راه افتاد.
تهیونگ لبخند بزرگی زد، کارت رو از توی کیف پولش برداشت و جای مخصوصش قرارش داد.
به محض جاگیری کارت کلید کنارش رو هم فشرد، تمام چراغ های سالن روشن شد و فضای نورانی رو به وجود آورد.
با نورانی شدن فضا چشم های پسرِ کوچکتر که چند ساعت در تاریکی بود به سوزش افتاد و باعث خیس شدن چشم های گردش شد.
تهیونگ دوباره دستش رو گرفت و به سمت اتاق خوابش کشوند.-کوکی! خودت حمام کردی؟
سوال مسخره ای بود و پسرِ بزرگتر فقط می خواست با بهانه ای اون رو به حرف در بیاره.
سری به معنای مثبت تکون داد.
+یی...بو...یادم داد.اسم ییبو رو به سختی تلفظ کرد و اخم هاش دوباره درهم شد.
تهیونگ با دیدن اخم های درهمش لبش رو با زبون خیس کرد و سعی کرد از بامزه بودنش لُپ هاش رو نکشه.
وسط اتاق ایستاد و با تردید به در سرویس بهداشتی نگاه کرد.
نمی دونست کار درستیه یا نه ولی بالاخره باید یکبار دیگه با جانگ کوک رابطه اشون از مرز می گذروند و باهاش امتحانش می کرد؛ پس بی اختیار چشمک جذابی زد و با لحن وسوسه انگیزی زمزمه کرد.
-می خوای دوباره حمام کنی؟ البته با من!جانگ کوک مات و مبهوت نگاهش کرد.
تهیونگ می خواست باهاش دوباره حمام کنه؟
مثل وقت هایی که باهم توی رودخونه بودند؟
تمیزش کنه و بشورتش؟
معلومه که این پیشنهاد رو قبول می کرد.
لبخندِ بزرگی زد و سرش به نشونه ی مثبت تکون داد.
پسرِ بزرگتر نتونست تحمل کنه و با خنده لپش رو که حالا کمی با تَه ریشش تزئین شده بود رو کشید.
-روی تخت بشین وقتی صدات زدم بیا داخل!
YOU ARE READING
The monster has fallen in love
Fanfiction🔞 چی میشه اگه یک هیولای آدم خوار یک روزی عاشقه شکار دلبرش بشه؟ کاپل اصلی: kookv/vkook کاپل فرعی: سکرت ژانر: عاشقانه، اسمات، دارک، جنایی و... وضعیت فیک: کامل شده.