part 11

7.1K 1.1K 797
                                    


*

هر دو از ماشین پیاده شدند و به محض رسیدنشون چانیول پیش دستی کرد و گفت: $من از صاحب خونه های این سمت سوال می کنم توهم از اون سمت شروع کن!

بکهیون اخمی کرد و به پسر که دفترچه اش رو از توی کیفش برمی داشت گفت: €اول می ریم غذاخوری، گرسنمه!

چانیول با تعجب گفت: $اما ما باید کارمون رو شروع...

بکهیون در ماشین رو محکم بهم کوبید و با خشم غرید: €من مافوقتم پارک چانیول! اگه نمی خوای وقتی برگشتیم دو روز بری انفرادی دستوری که بهت می دم رو اطاعت کن! می ریم غذا بخوریم و بعد از استراحت کارمون رو از عصر شروع می کنیم.

چانیول با دلخوری چشم قربانی گفت و پشت سر بکهیون که عصبی تر از همیشه بود به سمت غذا خوری راه افتاد.
هر دو وارد غذا خوری شدند و بکهیون بدون هیچ حرفی به سمت میزی رفت و پشت اون جا گرفت و مثل همیشه چانیول جلو رفت تا غذا سفارش بده.
بعد از سفارش غذا چانیول پشت میز نشست و در سکوت با انگشت هاش بازی کرد تا غذا رو بیارن.
بعد از دقایقی غذاهای آماده روی میز چیده شد و چانیول بدون اینکه گرسنه باشه به اجبار چند لقمه خورد و بعد کمی از نوشابه ی سربازش رو نوشید.
طعم نوشابه کمی عوض شده بود و همین باعث درهم رفتن صورتش شد.
خواست اعتراض کنه ولی به محض اینکه نگاهش به بکهیون که از صبح ناراحت و عصبی بود، افتاد تصمیم گرفت خیلی اهمیت نده و فقط نوشیدنی اش رو کنار بزاره.
بکهیون بعد از اینکه غذاش رو کامل خورد از جاش بلند شد و سمت مردِ قدِ بلند و جذابی که درحال کباب کردن گوشت و پختن برنج بود، رفت.
کیف پولش رو از توی جیبش درآورد و درحالی که کارتش رو روی میز می ذاشت با جدیت پرسید: €چند روز قبل یک افسر جوون به اسم کیم تهیونگ برای ماموریت به اینجا اعزام شد، شما ندیدنش؟

اون مرد بعد از کشیدن کارت و حساب کردن پول غذا با خونسردی جواب داد: *من صبح زود دیدمش و حتی ازم درمورد قتل های مشکوک هم سوال کرد تا عصر مدام می دیدمش ولی بعد از غروب خورشید دیگه ندیدمش و وقتی به خونه برگشتم همسرم گفت دیدتش که با عجله سوار ماشینش شده و رفته، ما فکر کردیم برگشته سئول شما از آشناهاش هستید؟

چانیول به جای بکهیون با نگرانی جواب داد: $البته اون همکارمونه! مطمئنید که بلایی سرش نیومده؟ خودش با ماشین رفته؟

مرد شونه ای بالا انداخت و گفت: *من از جزئیات خبر ندارم ولی مثل اینکه خودش رفته آخه کی به غیر از خودش می تونه با ماشینش از اینجا بره؟

چانیول خواست سوال دیگه ای بپرسه که بکهیون بین حرفش پرید و بعد از تشکر پسر رو دنبال خودش کشید.
به محض خروجشون از غذاخوری چانیول مضطرب پرسید: $تو باور می کنی خود تهیونگ از اینجا خارج شده باشه؟ اگه سوار ماشینش شده و برگشته، چرا یک سر نیومده اداره؟ چرا تماس نگرفته؟ ما هیچی ولی می تونسته به خانواده اش خبر رسیدنش رو بده.

The monster has fallen in loveWhere stories live. Discover now