تهیونگ وحشتزده دستش رو روی گردنش گذاشت و نالید:
-یکی...تو حمام بود! گردنم رو گاز گرفت، ببینید! تازه سرم رو هم کوبید به دیوار!تهیونگ حرفی از دیدن چهرهی مرد نزد، فقط اتفاقات افتاده رو تند تند تعریف کرد ولی با گفتن همون جملات جونگین و کیونگسو نگاه عجیب و غریبی بهش انداختند و جونگین زیرلب گفت:
¥افسر کیم! من که ظهر بهتون گفتم ردِ دندون روی گردنتونه ولی مثل اینکه فراموش کردید. اگه حالتون بده، میخواید از پرستارِ روستا بخوام بیاد معاینهاتون کنه؟تهیونگ با شنیدن همین جملات وا رفت و یاد اتفاقات صبح افتاد.
چطور ممکن بود؟
اون الان گردنش توسط یک موجود عجیب و غریب که معلوم نبود چهجوری ظاهر و چهجوری غیب شده، گزیده شد؛ پس چطور اونها از قبل میدونستند که گردنش زخمیه؟
اینجا چه خبر بود؟
تو این جهنم داشت چه اتفاقی میافتاد؟
¥افسر کیم!تهیونگ با صدا شدنش توسط اون دو مرد سر بلند کرد و ناگهان چشمش به دوربین مداربسته افتاد.
مردِ کوچکتر به حدی ترسیده بود که بدون هیچ مکث و کنترلی روی رفتارش از شدت عصبانیت فریاد زد: -دوربینهاتون رو میخوام چک کنم، همین الان!کیونگسو سری به نشونهی مثبت تکون داد و به سمت اتاق در قرمز رفت.
(دوستان ترتیب اتاقها اینطوریه، اتاق سیزده، اتاق چهار و بعد اتاق در قرمز.)
در رو با کلید داخل جیبش باز کرد و به تهیونگ اشاره کرد که به داخل بره.
تهیونگ بیتوجه به اینکه فقط یک حوله تنشه به سمت اتاق رفت و بعد از کیونگسو داخل رفت.
بعد از روشن کردن سیستم سادهای بالاخره تونست فیلمهای ظبط شده رو ببینه.
شاید نیم ساعت طول کشید و تهیونگ از همه جهات فیلمهارو چک کرد ولی چیزی ندید.
هیچ خبری از اون کسی که بهش حمله کرده بود، نبود.
-داخل اتاقها دوربین هست؟جونگین سری به نشونهی منفی تکون و جواب داد: ¥فقط سالن طبقهی پایین و راهروها دوربین داره.
تهیونگ آهی کشید و سر دردناکش رو به دست گرفت.
کیونگسو با جعبهی کمکهای اولیه دوباره وارد اتاق شد و کنارش نشست.
¥باید پیشونیات ضد عفونی بشه!تهیونگ بیهیچ حرفی نشست تا مرد کارش رو بکنه بعد از پانسمان شدن گردن و پیشونیاش با تشکری از جاش بلند شد که ناگهان یاد چیزی افتاد.
به سمت اون دو برگشت و با اخم.های درهم با تردید گفت:
-چرا باید یک مُتل با تمام امکانات، درست وسط ناکجاآبادی که هیچ توریستی بهش سر نمیزنه درست شده باشه؟دست کیونگسو که درحال بستن جعبه بود از حرکت ایستاد و تهیونگ با تمام دقتش اون دو رو زیر نظر گرفت.
جونگین مضطرب بود ولی رییسش بدون هیچ واکنشی به کارش ادامه داد و در جواب گفت:
¥درسته که توریست زیادی به اینجا نمیاد اما اینطوری هم نیست که هیچکس وارد روستا نشه، هر از گاهی بعضی از توریستها برای استراحت به اینجا میآن.
YOU ARE READING
The monster has fallen in love
Fanfiction🔞 چی میشه اگه یک هیولای آدم خوار یک روزی عاشقه شکار دلبرش بشه؟ کاپل اصلی: kookv/vkook کاپل فرعی: سکرت ژانر: عاشقانه، اسمات، دارک، جنایی و... وضعیت فیک: کامل شده.