part 48

7.2K 929 2.1K
                                    

❗❗هشدار❗❗
این پارت شامل صحنه های دلخراش، قتل، تجاوز و ...می باشد. اگه دوست ندارید لطفا از خوندن این پارت صرف نظر کنید.
دوستانی که پارت رو می خواین بخونید لطفا با دقت بخونید جواب بیشتر سوال هاتون داخل این پارت نوشته شده.
بعضی از قسمت های پارت تکراریه و از اول فیکه ولی لطفا همه رو بخونید و ازش رد نشید چون برخلاف نظرتون تکراری نیست.
اتفاقاتی که از اول توی داستان افتاده رو قراره از یک زاویه ی دیگه بهش نگاه کنیم و بخونیم و قراره تمام چاله های داستان رو پر کنیم.
هر قسمت مربوط به پارت هایی که هست رو بالاش نوشتم دوستان.
و در آخر دقت داشته باشید عزیزان این فقط داستانه و واقعی نیست، ممنون از شما.
🧡🤩😍🧡)

*

(دوازده سال بعد)

جیمین مثل همیشه خونسرد درحالی که پاهاش رو روی هم انداخته و با یک دستش فنجون قهوه اش رو به دست داشت، با لذت به جِلز و وِلز کردن نامجون زل زده بود‌.

پسرِ بزرگتر از دیدن اون نگاه بی خیال با حرص غرید: =لعنت بهت عوضی! می دونی چه غلطی کردی؟

جیمین کمی از قهوه اش نوشید و خونسرد جواب داد: ×نه، چرا بهم نمی گی چیکار کردم؟

نامجون پیشونی دردناکش رو مالید و با غیظ گفت: =دارن از سئول افسر تحقیقات می فرستن! می دونی این یعنی چی؟

پسرِ کوچکتر به پشتی صندلی اش لَم داد و با لبخند حرص درآرش، جواب داد: ×یعنی یک بازی هیجانی و جذاب در راه داریم!

با شنیدن اون جمله، نامجون دلش می خواست در اون لحظه سر هر دو نفرشون رو به دیوار بکوبه.
=احمق! اگه اون افسر مدرکی به دست بیاره چی؟

جیمین شونه هاش رو بالا انداخت و بی حوصله گفت: ×بکهیون یک کاری اش می کنه. نترس!

پسرِ بزرگتر دست به سینه شد و شروع به حرکت داخل اتاق کرد.
=بکهیون دیگه نتونسته جلوشون رو بگیره، منم بیشتر از این نمی تونم بالادستی ها رو گول بزنم! نمی تونم مداوم بگم اینجا همه چیز گل و بلبل بوده در صورتی که سی نفر به عینه معلوم شده که اینجا مُردند، اون احمق ها کم کم دارند بهم شک می کنند.

جیمین آخرین جرعه از قهوه اش رو نوشید.
نامجون درست می گفت، بالاخره کسی باور نمی کرد که تو اون منطقه هیچ اتقاقی نیفتاده باشه در صورتی که آخرین لحظاتِ شکارها اونجا ثبت شده و خانواده هاشون مثل گذشته که کسی از هیچی خیر نداشت، از مکان سفرشون باخبر بودند.
نفسش رو کلافه بیرون فرستاد.
دستش رو زیر چونه اش زد و با چشم های ریز شده درحالی که به گوشه ای نامعلوم زل زده بود، گفت: ×فوقش اگه مدرکی پیدا کرد مثل اون دو افسر قبلی با پول می خریمش تا همه چیز رو از بین ببره! فقط باید بهش قیمت بدیم!

نامجون پوزخند اعصاب خُرد کنی زد و با تمسخر گفت: =این دفعه اشتباه فکر کردی آقای مین! این پسره با هیچ قیمتی رام نمی شه. اون بکهیون احمق، بی تجربه و بی دست و پاترین افسرش که از قضا پسرِ وزیر هم هست رو برای تحقیقات اعزام کرده.

The monster has fallen in loveWhere stories live. Discover now