(هشدار❗❗
این پارت شامل صحنه های دلخراش، قتل، تجاوز، کودک آزاری و ...می باشد. اگه دوست ندارید لطفا از خوندن این پارت صرف نظر کنید.
دقت داشته باشید عزیزان این فقط داستانه و واقعی نیست، ممنون از شما 🧡🧡)****
طناب رو محکم تر فشرد و دستمال دستش رو آغشته به مواد بی هوشی کرد.
آهی کشید و آروم روی تخت خزید.
هوسوک با حس پایین رفتن تشکِ تخت فکر کرد مثل همیشه جانگ کوکه که نیمه شب به اتاق و تختش اومده؛ پس بدون اینکه به خودش زحمت باز کردن چشم هاش رو بده فقط کمی تکون خورد تا جا برای پسر کوچولو باز بشه.
جیمین با دقت به اون خیره بود و وقتی فهمید دوباره به خواب رفته در یک حرکت دستمال رو روی لب ها و بینی اش گذاشت.
هوسوک با حس خفگی، ناخودآگاه چشم باز کرد و تا نفس عمیقی کشید دوباره به خواب رفت ولی نه یک خواب عادی، اون بی هوش شده بود.****
از شدت سر درد چشم هاش رو محکم بهم فشرد و آخی زیرلب گفت.
چه بلایی سرش اومده بود؟
چشم هاش رو به زور باز کرد و با دیده ی تارش اطراف رو زیر نظر گرفت.
توی اتاق خودش بود ولی چه اتفاقی افتاد؟
ابروهاش درهم گره خورد و خواست دست خواب رفته اش رو تکون بده که تازه متوجه شد، دست هاش بالای سرش بسته شده.
این دیگه چی بود؟
اخم بدتری کرد و با صدای بلندی گفت: £جیمین! جانگ کوک! کجایید؟ باز شوخی اتون گرفته؟دست هاش رو کشید و از شدت سفت بودن طناب ها دوباره از درد نالید.
£جیمین!با صدای بلندتری فریاد زد و بعد از چند ثانیه صدای پایی رو شنید.
در اتاق به آرومی باز و برادرش با لبخند فرشته گونه اش وارد شد.
با دیدن پسرِ کوچکتر نفس راحتی کشید.
£خدا تو رو برای من فرستاد. چرا دست هام رو بستی؟ باز می خواید باهام شوخی کنید؟ خسته نشدید از این شوخی های قدیمی اتون؟ راستی کوکی کجاست؟هوسوک با لبخند درخشانش پرسید و جیمین آهسته به سمتش رفت.
کنارش روی تخت نشست و انگشت اشاره اش رو روی گونه ی سفیدش نوازش وار کشید.
×کوک تو حیاط بازی می کنه. هوسوکی!پسرِ بزرگتر حس خوبی نداشت، بدنش با اون حرکت مور مور شد ولی به روی خودش نیاورد و گفت: £جانم؟
جیمین آهی کشید، خم شد و توجه ای به نگاه متعجب هوسوک نکرد.
لب هاش رو روی گونه ی پسر گذاشت و لب زد: ×دوست دارم!قلبش به شدت می تپید و ناآروم بود.
جیمین داشت چیکار می کرد؟
سعی کرد زیاد حساس نباشه؛ پس معذب خندید و گفت:
£منم دوست دارم شکلات قلقلی! جیمین می شه بری کنار؟ داری معذبم می کنی!پسر بدون اینکه ازش جدا بشه، لب هاش رو روی گونه اش کشید و بوسه های ریزی گذاشت.
حس پسرِ بزرگتر بدتر شد.
اون بچه و احمق نبود که نفهمه جیمین در اون لحظه حال خوشی نداره ولی دلیل این حالش رو نمی فهمید.
YOU ARE READING
The monster has fallen in love
Fanfiction🔞 چی میشه اگه یک هیولای آدم خوار یک روزی عاشقه شکار دلبرش بشه؟ کاپل اصلی: kookv/vkook کاپل فرعی: سکرت ژانر: عاشقانه، اسمات، دارک، جنایی و... وضعیت فیک: کامل شده.