(هشدار❗❗
این پارت شامل صحنه های دلخراش، قتل، تجاوز، کودک آزاری و ...می باشد. اگه دوست ندارید لطفا از خوندن این پارت صرف نظر کنید. ممنون از شما 🧡🧡)(دوستانی که می خوان این سه پارت رو بخونند لطفاً سه پارت فلش بک رو با دقت بخونید، جواب تمام سوال هاتون از اول فیک تا الان توی این سه قسمته عزیزانم.
تمام ابهامات و چاله های داستان قراره برطرف بشه و فلش بک رو با سال، روزش و بعضی قسمت ها مربوط به پارت های ابهام دار می نویسم تا بدونید در هر لحظه از زمان چه اتفاقاتی افتاد و در پایان این سه پارت فلش بک یک تعریف کلی از رفتار شخصیت های اصلی این سه پارت می زارم تا دلیل رفتارهاشون رو خوب متوجه بشید. 😊)*
(فلش بک)
(سال 1998 _ 23 سال قبل)
جانگ مین بی حوصله از ماشینِ یونسو پیاده شد و بدون هیچ حرفی کش و قوسی به بدن خسته اش داد.
یونسو با دیدن دونسنگش لبخندی زد و به سمت صندوق عقب ماشین رفت تا چمدون های مرد رو در بیاره.
مردِ کوچکتر به محض اینکه دید هیونگش که با مشکل قلبی سر و کله می زد، داره چمدون های سنگینِ اون رو جا به جا می کنه، غرغری کرد و جلو رفت.
¥هیونگ! با خودت لج داری؟ مگه دکتر نگفت وسایل سنگین جا به جا نکن؟یونسو به زور زدن های بی نتیجه ی دونسنگش نگاه کرد، با صدای بلند خندید و باعث شد صورت جانگ مین با نارضایتی درهم بشه.
بالاخره با کمک هر دو چمدون ها رو خارج کردند، یونسو جلوتر از پسر که با کنجکاوی به مناظر خوش آب و هوای اطرافش نگاه می کرد، به سمت خونه ی ویلایی بزرگش رفت و با لبخند مهربونی گفت: ¥سومی از دیدنت خوشحال می شه!جانگ مین با شنیدن اسم همسرِ یونسو که فقط یک بار دیده بودش و وصف مهربونی اش رو از هیونگش شنیده بود، ابرویی بالا انداخت.
اون زن رو شاید چند سال قبل توی عکسی که هیونگش به همراه داشت به مدت چند ثانیه دیده بود و در اون لحظه بعد از چند سال، دیگه چهره اش رو به یاد نداشت.
پشت سر هیونگِ معلمش که از قضا به مدت چهار سال همکارش توی دبیرستان پسرانه ی سئول بود، وارد خونه شد.
¥پسرها! عزیزم! من برگشتم خونه.×بابایی!
پسر بچه ای هفت یا هشت ساله با شنیدن صدای پدرش، به سرعت از روی کاناپه ای بلند شد، با شوق و ذوق به سمت یونسو دوید و خودش رو در آغوش پدرش انداخت.
یونسو خنده ای به پسرِ کوچکترش کرد و بوسه ای روی موهاش گذاشت.
¥موچی نرم و تپلوی خودم! حالت خوبه پسرِ بابا؟قبل از اینکه پسر بچه ای که موچی صدا زده شده بود بتونه جواب بده، فردِ جدیدی که توی سالن سرک می کشید گفت: ¥اومدی عزیزم؟
جانگ مین با شنیدن صدای لطیفی به سمت منبع صدا برگشت و زن زیبا و خوش اندامی که پیشبندش رو باز می کرد و از آشپزخونه خارج می شد رو دید.
اون زن سومی بود؟
اون خانم زیبا و جوان واقعاً دوازده سال ازش بزرگتر بود؟
اون حتی از جیسو هم بهتر بود!
نمی دونست چند دقیقه است به سومی زل زده اما وقتی نگاه خیره ی زن رو حس کرد، به خودش اومد و سریع تعظیم کرد.
¥سلام سومی شی! من جانگ مینم.
YOU ARE READING
The monster has fallen in love
Fanfiction🔞 چی میشه اگه یک هیولای آدم خوار یک روزی عاشقه شکار دلبرش بشه؟ کاپل اصلی: kookv/vkook کاپل فرعی: سکرت ژانر: عاشقانه، اسمات، دارک، جنایی و... وضعیت فیک: کامل شده.