part 36

5.9K 1K 704
                                    


تهیونگ با دیدن نگاه آتشین جانگ کوک، خنده ی مضطربی کرد‌.
اوضاع واقعاً ناجور بود!
جانگ کوک به شدت عصبی بود.
خواست برای آروم شدنش حرفی بزنه که پسرِ کوچکتر یک قدم به جلو برداشت و خواست به رزی حمله کنه که تهیونگ خودش رو مقابلش انداخت و فریاد زد: -فرار کن نونا!

رزی بی خیال سر جاش ایستاده بود و بی اعتنا به جمله ی تهیونگ، گفت: ¥آروم باش پسر! اول از همه اسمت چیه؟

تهیونگ بهت زده به دختر خیره شد، داشت کم کم از زور جانگ کوک خسته می شد و اگه دختر فرار نمی کرد و حلقه ی دست های خودش هم از دور پسرک باز می شد، معلوم نبود چه اتفاقی می افتاد.
-دیوونه شدی؟ فقط فرار کن احمق!

رزی دست به سینه شد و بی توجه به زور زدن های تهیونگ، گفت: ¥ولش کن!

پسرِ بزرگتر نمی دونست خودش دیوونه شده یا دختر ولی هر چی که بود وقتی نگاه مصمم رزی رو دید، جانگ کوک خشمگین رو رها کرد.
پسرِ کوچکتر به محض آزاد شدن به سمت دختر هجوم برد که رزی قبل از اینکه بهش برسه، گفت: ¥فکر نمی کنی اگه من رو بکشی یکی اینجا ازت متنفر می شه و رهات می کنه؟

فقط یک قدم فاصله تا مرگ داشت که جانگ کوک درست مقابلش ایستاد و با دهن چفت شده و چشم های ترسناکش بهش خیره شد.
رزی از ایستادن پسر پوزخندی زد.
ریسک بد و خطرناکی کرده بود، ممکن بود بمیره ولی همه ای اون اتفاقات به دونستن نقطه ضعف پسرکِ قاتل می ارزید، درست همون نقطه ضعفی که دونسنگش با دونستنش داشت کنترلش می کرد.
نگاهی به تهیونگ که از ترس و استرس نفس نفس می زد، انداخت.
با لبخند دستش رو روی بازوی پسرِ رو به روش که هنوز عصبی بود، گذاشت و گفت: ¥من عاشق تهیونگ نیستم! خطری از جانب من نیست‌، تهیونگ مثل برادرِ کوچکترمه. خب؟ فقط آروم باش!

همین چند جمله ی کوتاه باعث شد کمی از خوی قتل پسر کاسته بشه و یک قدم عقب بره.
رزی از نرم شدنش لبخندِ بزرگتری زد و با مهربونی به سرِ پسری که به حس محبت نیاز داشت و این حس رو در وجود تهیونگ پیدا کرده بود، کشید.
جانگ کوک واکنشی از نوازش شدن سرش نشون نداد.
دلش می خواست عقب بکشه ولی اون دختر با اون لبخندش درست مثل یک مادر بود.

¥ترسیدی که تهیونگ رو ازت بگیرم، آره؟

جانگ کوک دندون قروچه ای کرد که رزی ادامه داد: ¥تهیونگ مال توعه، پسر کوچولو! از هیچی نترس! حالا اسمت رو بهم می گی؟

پسرِ کوچکتر نمی دونست چرا ولی به اون دختر اعتماد کرده بود.
اون دختر یادآور خاطرات خوب بچگی اش بود؛ پس بعد از مکث کوتاهی جواب داد: +جانگ...کوک.

چشم های رزی درخشید و اینبار برای آروم تر شدن پسر، لاله ی گوشش رو به نرمی نوازش کرد.
این کار یک تکنیک روانشناسی بود و باعث آروم تر شدن و ایجاد کردن اعتماد می شد و اون انقدر تبحر داشت که بدونه با پسر مقابلش باید چه رفتاری داشته باشه.
¥خدای من! چه اسم قشنگی، پسرکِ تهیونگ داره. حالا آقای جانگ کوک! من اجازه دارم با تهیونگ چند کلمه تنها صحبت کنم، عزیزم؟

The monster has fallen in loveWhere stories live. Discover now