part 45

4.8K 903 925
                                    


(دوستان این پارت رو از یک جایی با ساعت و مکان می نویسم چون اتفاقات توی یک لحظه اتفاق می افتاد. مثل فیلم ها. 😊🤭 و لطفا توضیحات اخر پارت که مربوط به همین پارت هست رو حتما بخونید تا جایی مبهم نمونه عزیزانم. ❤)

**
تهیونگ لحظه ای شوکه شده بدون اینکه حتی تکونی به خودش بده یا پلک بزنه به یونگی خیره موند.
پسرِ بزرگتر که متوجه ی شوکش شد، اینبار به آرومی زیرلب گفت: &جانگ کوک برادره ماعه نه هواسا، بچه ی مادرِ هواسا همون روز به دنیا اومدنش مُرد.

بالاخره با شنیدن اون جملات پلکی زد و روی صندلی نشست.
دستی به صورتش کشید و بعد از دقایقی سکوت با لحن خسته ای پرسید: -داری مسخره ام می کنی؟

یونگی اخم بدی کرد.
&چه بخوای چه نخوای جانگ کوک پسرِ جانگ مین و مادرمه و برام هیچ اهمیتی نداره اگه نمی خوای حقیقت رو باور کنی و اگه نمی خوای باورم کنی؛ پس لطفاً مجبورم نکن که حرف بزنم!

تهیونگ پوزخندی زد و با طعنه گفت: -حقیقت؟ حقیقت اینه که جانگ کوک برادرته؟ جوک خوبی بود!

پسرِ بزرگتر با خشم نگاهش کرد و تهیونگ قبل از اینکه بزاره حرفی بزنه، دوباره گفت: -یعنی می خوای بگی مادرت با جانگ مین رابطه داشته؟ آره؟ جانگ مین همجنس گرا بوده و با پدرت رابطه داشته...

یونگی بین حرفش پرید و با نیشخندی گفت: &تو اون زمان اونجا بودی یا من؟ جانگ مین همجنس گرا نبود و با پدر بیچاره ی من هم رابطه نداشت. پدرم فقط باهاش دوست بود و اون رو به چشم برادرِ کوچکترش می دید، همین!

پسرِ کوچکتر به پشتی صندلی تکیه داد.
-از کجا مطمئنی فقط دوست بودن؟

یونگی کلافه چرخی به چشم های خسته اش داد.
&تو از کجا انقدر مطمئنی که باهم رابطه داشتن؟ پدرِ بیچاره ی من فقط به فکر کار و زندگی بود. اون فقط می خواست برای همسر و بچه هاش آرامش فراهم کنه. غافل از اینکه همسری که برای آرامشش اونقدر تلاش می کرد پشت سرش، مخفیانه عاشق پسری که دوازده سال از خودش کوچکتر بود، شده و حتی ازش باردارهم شد.

تهیونگ دوباره نفسش گرفت.
اون پسر واقعاً حقیقت رو می گفت؟
جانگ مین درواقع با مادرِ یونگی رابطه داشته نه پدرشون؟
پس جیسو چی می گفت؟
کمی به مغزش فشار آورد و حرف های زن رو مرور کرد.
بعد از چند ثانیه بالاخره به نتیجه ی درست رسید.
حرف های یونگی حقیقت بود‌.
درواقع جانگ مین هیچ وقت به جیسو نگفت که با یک زن رابطه داشته، اون فقط یک عکس بهش نشون داد و جیسو با تصور خودش فکر کرده بود، جانگ مین همجنس گراست.
-پس پدرِ جانگ کوک...اون کجاست؟

پسرِ بزرگتر سری به معنای ندونستن تکون داد و خسته گفت: &واقعاً نمی دونم! من بعد از مرگ پدرم از روستا رفتم، اون موقع توی شهر درس می خوندم و وقتی برای تعطیلات برگشتم مادرم تنها و شکسته بود. نمی دونم چرا ولی جانگ مین، اون و پسرش رو رها کرده و رفته بود.

The monster has fallen in loveWhere stories live. Discover now