پارت ۸

718 210 169
                                    

تفاهم  :

جان بعد از رسیدن به عمارت مستقیم به اتاقش رفت، لباس عوض کرد و به مستخدم گفت که واسش یه فنجان قهوه بیاره!

دختر مستخدم با تعجب نگاش کرد و حرفشو تکرار کرد:
قهوه ؟!
این وقت روز قربان ؟!


 
اما جان که کاملا بهم ریخته بود، با ناراحتی سرشو تکون داد و گفت:
بله، لطفا هرچه زودتر !
 
 
و خودش بلافاصله به آتلیه اش رفت و منتظر رسیدن قهوه اش شد !



 
اولین روز کاری در دانشکده ی هنر آنچنان که تصور میکرد ،راحت و دلنشین نبود!

و نگاه دلخور و عصبانی ییبو چیزی بود که در تمام ساعات باقیمانده از روز توی ذهنش میچرخید و مدام با خودش حرص میخورد!

 
کمی بعد فی هم از دانشگاه برگشت، با ذوق فراوان به دیدنش اومد و ازش در مورد اولین روز کاریش سوال کرد !

و جان تمام سعیشو بکار گرفت تا ناراحتیشو پنهان کنه و ماجرای اون روز رو با حذف اخبار مربوط به حضور ییبو واسش تعریف کرد!



فی که از اصل ماجرا بیخبر بود، با شنیدن حرفهای جان با خوشحالی واسش آرزوی موفقیت کرد و بهش گفت:
امیدوارم بزودی بعنوان یکی از بهترین اساتید دانشگاه شناخته بشی!
چون برادر من عالیه و لیاقتشو داره!

 
جان خندید ، با مهربانی موهای بلند خواهرشو نوازش کرد و بهش گفت:
بسههه!
اینقدر زبون نریز بچه  !
خودت چی ؟!
سال جدیدو چطور شروع کردی؟!
همه چی خوبه ؟!

 


و ته دلش آرزو میکرد که فی به نحوی از ییبو حرف بزنه ، تا جان بفهمه کی احتمالا به اونجا میاد و بتونه باهاش حرف بزنه!





 
و البته که این آرزوی محالی نبود، معمولا  از بین
هر سه جمله ای که از دهن فی بیرون نیومد ،یکیش در مورد ییبو بود!








اما انگار  امروز هیچ چی اونجوری که جان تصور میکرد پیش نمیرفت، فی فقط در مورد خودش و ترم جدید حرف زد  و کمی بعد به خاطر تماس لیان از اونجا رفت و جان نتونست اطلاعات خوبی  در مورد ییبو بدست بیاره !

یکی دو روزی  همه چی در سکوت گذشت و ییبو هم به اونجا نیومد!
و جان هر لحظه کلافه تر از قبل میشد، اون روز چهارشنبه بود و جلسه ی دوم تدریسش ...



و جان با خودش  گفت :
مهم نیست، بهر حال امروز سر کلاس میبینمش و میتونم بعد از کلاس باهاش حرف بزنم !
اما در کمال تعجب ، ییبو اون روزهم  به کلاس درسش نیومد!




 جان که حالا از غیبت دو سه روزه ی ییبو کاملا کلافه  شده بود، سعی کرد به هر نحوی شده باهاش تماس بگیره و از اونجایی که نمیتونست از فی در این مورد کمکی بخواد، به بخش اداری دانشگاه مراجعه کرد و سعی کرد از این طریق ، شماره تلفن یا آدرسی از ییبو بدست بیاره!






Forbidden loveWhere stories live. Discover now